شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

از دو ماهگی تا 70 روزگی - سال 94 مبارک

سلاااااااااااااااااام جینگول مامان! شنگول مامان! گوگولی مامان! دو ماهگیت مبااااااااااااااااارک فندقم سال 1394 مبااااااااااااارک عشقم 70 روزگیت مبااااااااااااارک نفسم خب مختصری برات شرح بدم جیگرکم: گل پسرکم شادمهرم دوماهگیت خونه ی مامانی مریم بودیم و کلی کیک و بادکنک و جشن و ...  چهارشنبه سوری و روز اول عید هم تا روز چهارم پیششون بودیم خیلی خوب بود کلی با مامان مریم و دایی رضا حرف میزدی منجمله: اونگه! اونبه! دَ ! اَووو و.... کلی هم شیطون شدی و خودتو از تو کریر پرت میکنی بالا که بغلت کنیم و راهت میبریم دست و پا میزنی و همه چیز و با دقت تماشا میکنی گلم ... بگو هزار ما...
6 فروردين 1394

بدترین روزهای زندگیمون :(

سلام شادمهرم همه ی زندگی و امیدم بالاخره بعد از یه عالمه روز اومدم تا برات از بدترین و عذاب آورترین روزهای زندگیم بگم... میدونی نفسم زندگی همیشه خوب و خوش و خرم و به کام و خواسته ی ما نیست! گاهی بازیهای بدی با آدم میکنه مهم اینه که بتونی این روزها رو با استقامت و توکل به خدا و بردباری و صبوری پشت سر بزاری گلکم...از ته قلبم آرزو میکنم یه همچین روزهایی تو زندگیت نباشه و سراسر زندگیت پر از سلامتی توام با خوشبختی و موفقیت باشه عشق کوچولو و میوه ی دلم...  اگه دوست داشتی جزییاتشو بدونی برو ادامه مطلب... این عکسها مال روزهای قبل از بیمارستانته این عکسها هم مال روزهای بیمارستانته  ...
19 اسفند 1393

اولین مریضی شادمهرم :(

سلااااااام عشق کوچولو موچولوی مامان فقط اومدم بگم از روز چهلمت سرماخوردگی خیلی سختی گرفتی به حدی که نفس کشیدن برات خیلی سخت شده و سینه ت همش خس خس می کنه   بردیمت دکتر بهت آزیترومایسین داده... هر کسی این مطلب و میخونه برای شادمهر من و همه ی فرشته های کوچولو دعا کنین که هیچ وقت مریض نشن و زودی هم خوب بشن خدایا کمک کن این پسرکوچولوی منم زودی خوب بشه خیلی معصوم و بی گناهه...واقعاً داره اذیت میشه شادمهر کوچولوی من بدون که قلبم با صدای خس خس نفسهات دچار فشار و تنگی میشه نمیتونم خوب نفس بکشم خواهش می کنم زود خوب بشو ...
8 اسفند 1393

چهل روزگی پسرگلـــــــــــــــم

سلااااااااااااااااااااااااااااام جیگر قشنگم چهل روزگیت مبااااااااااااااااااااااارک عزیزترین عزیزم  عااااااااااااااااااااااااشقتم تماااااااااااااااااااااام هستیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم عزیزدلم در 36 روزگیت یعنی اول اسفند 93 ا ولین عروسی زندگیت و رفتی...عروسی عمو نادر... انشالله خوشبخت باشن همیششششه تو هم خیلی پسر خوبی بودی فقط یه کم آخر شب از صدای بلند کلافه شدی و گریه کردی که بردیمت با باباییت تو ماشین تا آروم بشی ...چون شب بارونی شدید بود نمیشد تو محوطه بگردونمت...ببخشید که یه کم اذیت شدی ولی خب اولین عروسی و شرکت کردی انشاالله زندگیت پر از شرکت کردن تو عروسی ها و جشن های ...
5 اسفند 1393

یک ماهگیت مبارررررک عزیزترینم

پسر گلم پادشاه من شاهزاده ی قلبم سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بزار اول از همه برات بگم که تو این مدت با وجود اینکه خیلی سرم شلوغ بود و سختم بود ولی چند بار اومدم نوشتم برات ولی مطلب کامل پرید!!!! برا همین دیر شد و حالا امروز که یک ماه و یک روزت هستش و الان کنار من آروم خوابیدی فرصت کردم واست تعریف کنم این روزهای گذشته چی گذشت عزیزدلم خب بزار برات تعریف کنم این 20 روز بر ما چه گذشت و چیکارا می کردیم: قربونت شکل ماهت بره مامان، اول از همه  کلی فامیل های بابایی هم اومدن دیدنت و برات پول آوردن...دستشون درد نکنه... 15 روزگیت رفتیم مرکز بهداشت و پرونده تشکیل دادیم برات که نمیدونم چرا وزنت 100 گرم کم شده بود ...
22 بهمن 1393

روزهای اول زندگی شادمهر کوچولو

سلاااااااااااااام جیگر مامااااااااااااااااااااان عسل مامااااااااااااااااااان امروز روز دوازدهمته که دارم بعد از چند روز پرتلاش و شلوغ و البته شیرین برات می نویسم چون واقعاً وقت نداشتم بیام سر کامپیوتر! روز بیمارستان: پسر گلم بهتره خیلی مختصر بگم برات چون خیلی ترسناک و دردناک بود برای مامانی ...ولی اون لحظه ای که تو اتاق عمل دیدمت و بوست کردم به جرات میگم که بهترین و زیباترین و فراموش نشدنی ترین لحظه ی زندگیم بود که به همه درد ها می ارزید عزیزم اتاق عمل خیلی ترسناک بود بخصوص چون من سزارین به روش بی حسی بودم چون دکتر اخوان گفت بهتر از بیهوشیه! ولی خب آمپول زدن تو کمر مامان این هوااااااااااااااا ! بگذریم که چقدر درد ک...
6 بهمن 1393
1084 10 26 ادامه مطلب

ورودت به دنیا مبارک عزیزترینم

شادمهر کوچولو تولدت مبارک نفسم عزیز دل ما در ساعت 11 و 50 دقیقه ی روز پنجشنبه مورخ 25 دی ماه 1393 چشم به دنیا گشود محل تولد بیمارستان پاسارگاد تهران پزشک خانم دکتر اخوان طبیب قد 53 سانتی متر وزن 3730 گرم تاریخ صدور شناسنامه 29 دی 1393 به نام شادمهر عرفانی... عشق مامان و بابا خیلی نفسی خیلی.... دوستت داریم هوارتا   پ.ن: فعلاً خیلی مامانی درگیره، روزهای اول سخته؛ به محض اینکه وقتم آزاد بشه تمام ماجراها رو با عکسهات میزارم ... (برای دوستهاي گلمون که پیگیر ورود شما هستن ) ...
29 دی 1393

آخرین حرفهام قبل از ورود فرشته ی دلم به این دنیا

عشق گوگولی مامان، جیگل مامان، قندعسل مامان سلام فرشته کوچولوی تو دلی ام، دیگه اومدنت در روز پنجشنبه 25 دی ماه 1393 قطعی شده... اومدم پیش مامانی مریم و بابایی علیرضا که با خیال راحت بریم بیمارستان... امروز و فردا آخرین روزهای حضور تو توو وجودم، تو دلمه، از پنجشنبه میای تو بغلم، میتونم لمست کنم بدون هیچ واسطه ای، میتونم ببوسمت، بوت کنم، مدتها به صورتت نگاه کنم و با عشق ثمره ی عشق مامان و بابات و این نه ماه و ببینم، پنجشنبه روز جدید زندگی ماست روز پدر شدن...مادر شدن به معنای حقیقی، روز در آغوش کشیدن فرشته ی پاک و طاهر خدایی که بوی خدا میده و مثل نووور خدا میدرخشه، تنها روزی که مادرت از گری...
23 دی 1393

روزشماری برای دیدار عزیزدلمون

پسرک دلبندم، دوباره سلاااااااااااااااااااااام کوشولوی نانازم مامانی باز اومد اینجا تا کلی واست حرف بزنه، انگار وقتی اینجا برات می نویسم کمی از دلتنگی هام کم میشه عسلکم، این روزها کلی شیطون تر شدی ماشاالله، همش بازی میکنی تا مامان نازت میکنه زودی میچرخی گلم... بازم میدونم جات خیلی تنگه عشقکم ولی صبور باش نفسم دیگه واقعاً واقعاً چیزی نمونده!!! آخه وقتی 7 ماهه بودیم میگفتم چیزی نمونده!!! ولی این سه ماه اندازه یک عاااااااااااااالمه طول کشید ولی الان دیگه واقعاً چیزی نمونده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خب بریم سراغ خاطرات این چند روز: اول رفتیم تهران و یه راست رفتیم پیش دکتر مهربونمون... با اینکه کلی تو...
17 دی 1393