شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

پسرک حسینی من در دهه محرم

سلاااااااااااااام گل پسر نانازم امروز که دارم این مطلب و برات مینویسم حدودا شش ماهه که تو دل مامانی هستی، کلی شیطون و بازیگوش شدی و من از شیطونی هات کلی ذوق می کنم عزیززززززززم  عزیزم این روزها تو دهه محرم هستیم...حدود 1400 سال پیش در این روز امام حسین (ع) به همراه 72 نفر از یاران با وفاش در صحرای کربلا به شهادت رسیدند...و ما مسلمانها بخاطر اینکه عاشق اهل بیت هستیم و بخاطر وقایع سختی که این روز بر ایشان و خانواده و یاران عزیزشان گذشت سوگواری می کنیم و دلمون پر از اندوه میشه  عشق مامان همیشه دوست دارم سرلوحه همه کارات تو زندگی اهل بیت و قرآن باشه و بعدها خودت در مورد عمق حکمت واقعه عاشورا مطالعه کنی و پیام های آن رو...
11 آبان 1393

پسرکم دایی رضا منتظرته :-)

شادمهرگلم خیلی واسه دیدنت و بغل کردنت لحظه شماری میکنم  امروز دایی رضات وبلاگتو دید اول کلی تعریف کرد و خوشش اومد اینجوری: بعدشم کلی از دایی رضا شدنش ذوق کرد و اینجوری نشون داد:   عزیزدل مامان...امروز یکی از همکارای خووووبم تو اداره به اسم خانم آتشگران کلی در حقمون محبت کرد و موضوع بارداری منو به رییس گفت و بار سنگینی که رو دوشم بود و برداشت انقدر با محبت و شوخی با رییس صحبت کرد که ایشون هم با وجود کمی ناراحتی در خصوص عقب موندگی کارها و اینکه کارها زیاده و شش ماه مرخصی چطوری کارها رو پیش  ببریم، اما لبخند زد و تبریک گفت و با ملایمت گفتن که اصلا نگران نباشم... بیا باهم اول از خانم آتشگران تشکر کنیم و ...
30 مهر 1393

تولد بابایی بزرگ جون علیرضا در کنار دریاچه چیتگر

شادمهر گلم پسر عزیزم، نازنین ترینم، الان دیگه بیشتر از نیمی از بارداری مامان تموم شده و حرکات تو و ضرباتتو بیشتر و بیشتر حس می کنم، از اینکه تو وجودمی، تکون میخوری، میچرخی، شیطونی می کنی، کلی خدا رو شکر میکنم، هنوزم باورش سخته واسم که یه موجود گل و دوست داشتنی داره تو وجودم شکل می گیره و رشد میکنه، گل پسرم چند وقتیه که مامانی خیلی حالش بهتره هیچ مشکلی ندارم عزیزدلم، فقط تنبلِ تنبلا شدم همش خوابم میااااااااااااااااااد. میخوام از همینجا از بابایی ناصرت خیلی خیلی تشکر کنم، خیلی کمکم میکنه، مخصوصاً صبح ها که میخوام برم سره کار اگه با تلاش های بابایی نباشه نمی تونم بیدار بشم!!! بابایی کلی واسمون صبحونه درست می کنه کلی با عشق صدامون میکنه تا...
27 مهر 1393

اولین شیطونی های قدرتمند شادمهرم در روز عید غدیرخم

عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مرتضی حلاوت دارد با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد                           پسر گل و شیطونم دیروز اولین عید غدیر برای تو بود  عید غدیر روزیه که حضرت محمد(ص) مولا و ولی مسلمون ها رو  حضرت علی (ع) معرفی کردند....عزیز دلم امیدوارم سرلوحه همه برنامه ها و کارات در طول زندگیت مولای بزرگوار ما حضرت علی (ع) و ائمه اطهار باشه .... به همین مناسبت دیروز مامانی مریم و بابایی علیرضا و دایی محمدرضا رو دعوت کردیم خونمون کلی هم مامانی مریم باهات حرف زد...
22 مهر 1393

سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااااام بابایی

پسرم خیلی هیجان دادم الان شاید نتونم حرفامو کامل و زیبا بنویسم چون اولین باریه که میگمو جگرگوشه ام بعدها میخواد بخونش.تو مهمترین اتفاق زندگیمی از الان واسه دیدنت قلبم داره میکوبه .خیلی خیلی واسم مهمی .بابایی دوست داره باهاش بیای فوتبال من بهت پاس بدم تو هم که بازیت عین خودم خوبه به عموییت لایی گلی بزنی خوب دیگه من الان برم روی عمو یاسرتو کم کنم آخه امروز چهارشنبه  هست بدترین روزای هفته های عموت واسه اینکه دست خالی میاد سالن فوتبال با یه کیسه گل برمیگرده ...
26 شهريور 1393

چشم به راهتیم عزیزم

شادمهر گلم الان داره میشه 5 ماه که تو دل مامانشه، کلی باهم حرف میزنیم، دوست شدیم، بازی می کنیم، گریه می کنیم، تازه تازه دارم حرکاتشو تو دلم حس می کنم، برا همین بیشتر بهش وابسته شدم، عزیز دل مامان کلی مهربونه از اول حاملگیم تا حالا اصلا مامانشو اذیت نکرده، فقط معده م رفلکس داشته که الان خیلی بهترم، گل عزیزمون کلی عکس و فیلم از 4 ماهگیش داله که میزارم بزرگ شد ببینه چقدی بوده و از کجا به کجا رسیده جیگل قشنگم همه چشم انتظارتن بخصوص عمو یاسرت که هر روز کلی میاد بالاسرت باهات بازی میکنه، عمو نادرت هم که وقتی فهمید پسری کلی ذوق کرد و میخواد واست کلی ماشین و هلی کوپتر و اسباب بازی بخره ، عمه کبری هم خیلی چشم انتظاره زودتر بیای پیشمون واست لاک...
25 شهريور 1393

امروز فهمیدم نی نی کوچولوی ناااااااازم پسله قنده عسله - شادمهر گلم ^_^

عشق مامان بابا امروز رفته بودیم خانم دکتر نشون بده از لحاظ جسمی خیلی سالمی ...خانم دکتر گفت خیلی طبیعی هستی و همه چیت به اندازه و خوووووووبه ...خدای بزرگ شکرت تمام نگرانی هام تموم شد...شادمهرم لنگه نداره...حرف نداره  اینم عکس سرکوچولوته دستت هم یه کمی پیداس! راستی! انقده امروز مامان مژی استرس داشت که نگووووووووو ...چون امروز معلوم میشد پسری یا دخمل! همه عمویی ها دلشون میخواست پسر باشی، انقدر می ترسیدم دختر باشی که نگوووووووو...به حدی عموهات دلشون پسر میخواست که موقعی که وارد اتاق شدم قلبم محکم میکوبید ...ولی خانم دکتر حرفه ای بود به محض اینکه اون غلطک و گذاشت رو دل مامان گفت نینیت پسره! گفتم مطمئنین؟ گفت بععععععععله ...وای نمیدونی ...
4 شهريور 1393

سه ماهگی شادمهر کوچولو تو دل مامانش

اینجا داره خانم دکتر مماختو نشون میده! این یعنی تو از لحاظ ذهنی خیییییییلی باهوشی! با این عکس ها تشخیص دادن تو انقده باهوشی که حد نداره! کلی من و بابایی اژی اینجا ذوق کردیم! راستی! اینجا انقده شیطونی میکردی انقده شیطونی میکردی که حد نداشت! نمیذاشتی خانم دکتر اندازه تو بگیره و به کارش برسه! هی پشتتو میکردی! بعدش سرو ته میشدی! دوباره برمیگشتی!  آخر تو دلم گفتم عزیزکوچولوی مامان یه لحظه آروم باش تا خانم دکتر به کارش برسه! دیدم آروم شدی!! ولی خب فقط واسه یک دقیقه البته همون هم کار خانم دکتر و راه انداخت بالاخره! خانم دکتر گفت خیلی نی نی ت شیطونه خدا به دادت برسه!!! ...
22 تير 1393