پسرک حسینی من در دهه محرم
سلاااااااااااااام گل پسر نانازم
امروز که دارم این مطلب و برات مینویسم حدودا شش ماهه که تو دل مامانی هستی، کلی شیطون و بازیگوش شدی و من از شیطونی هات کلی ذوق می کنم عزیززززززززم
عزیزم این روزها تو دهه محرم هستیم...حدود 1400 سال پیش در این روز امام حسین (ع) به همراه 72 نفر از یاران با وفاش در صحرای کربلا به شهادت رسیدند...و ما مسلمانها بخاطر اینکه عاشق اهل بیت هستیم و بخاطر وقایع سختی که این روز بر ایشان و خانواده و یاران عزیزشان گذشت سوگواری می کنیم و دلمون پر از اندوه میشه
عشق مامان همیشه دوست دارم سرلوحه همه کارات تو زندگی اهل بیت و قرآن باشه و بعدها خودت در مورد عمق حکمت واقعه عاشورا مطالعه کنی و پیام های آن روز و اعمال آن امام بزرگوار و سرمشق زندگیت قرار بدی...
شادمهرم مامان بزرگ اعظمت هر سال هفتم ماه محرم نذری میدن...یعنی کلی قیمه نثار (غذای مخصوص قزوینی ها) می پزن و میدن به مردم...آشپز ماهری میارن که واقعاً خوشمزه درست میکنه میدونی این روزها مامان خیلی سنگین و بی حال شده همش میخواد بیافته و بخوابه ولی به واسطه وجود مطهر تو این سعادت نصیبمون شد که یه کمی هم تو این ثواب شریک بشیم... رفتیم با عمه کبری و بابابزرگت کلی برای نذری از بازار قزوین خرید کردیم...البته من و تو اسباب رانندگی و نظردهی تو خرید و برعهده داشتیم ولی خب با وجود این همه خستگی و دل درد و کمر درد و بی قراری های تو به نظرم شاید مورد قبول امام حسین واقع شده باشه انشاالله...عزیز دل مامان بابا، انشاالله سال آینده چنین روزی عکسهای گل پسر حسینی خودمو میزارم اینجا
عزیزم دیروز سه بار از مامان خون گرفتن برای آزمایشاتی که خانوم دکتر مهربون برای تشخیص کامل سلامتیمون نوشته بود... قراره چهارشنبه روز بعد از عاشورا به همراه مامانی مریم بریم پیش یکی از بهترین دکترای ایران خانم دکتر اخوان تا هم جواب آزمایش ها رو ببینه هم خودتو ببینتت...انشالله با دستهای توانمند همین خانم دکتر به این دنیا میای گلم...حرفهای خانوم دکتر و حتماً برات مینویسم