شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

تولد یک سالگی شادمهر شاه من

زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حال و روز این روزهای من... بله، این روزها دلبندم هر روز و هر لحظه با من است. و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند. لبریز از بودن و ماندن، ماندنی با عشق و امید، این امید را دوست دارم، که باعث زنده ماندنم می‌شود. پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم. همیشه باش. هم...
12 بهمن 1394

نزدیک های تولد عشق کوچولوم

سلااااااااااااااااااام به روی ماااااااااااااااااهت عشقووووووووووووولی مامااااااااااااااااااااان الان که دارم برات این پست و میزارم تقریبا 11 ماه و 11 روزته و دیگه چیزی تا.....تولد تولد تولدت مبااااااااااااااارک نمونده عشقولی مــــــــــــــــــــــــــــن! واقعاً همش تو فکر تولدتم چون یه سری فامیلها تهرانن یه سری قزوین خونمون جای 30-40 نفر و نداره...ولی میخوام یه تولد به یاد ماندنی باشه برات عزیزم، کم چیزی نیستهاااااااااا اولین سال زندگی پسرمهههههههه نفسممممممم امیدمهههههههههههه زندگیمهههههههههههههه  تو این یک ماه و خورده ای خیلی کارا و حرفهای جدید یاد گرفتی عزیزم... راه رفتنت که الهی مامان فدای تاتی کردنت بشه با اون قدت...
7 دی 1394

شادمهر نگووووو بلا بگووووو

سلام سلام شادمهر کوووووچوولو.... علیک سلام شادمهر کووووچوولو (با ریتم سلام سلام خاله بزغاله بخونین دهه شصتی ها میدونن چی میگم )   سلااااااام به روی ماهت شیطون بلای ماااااااااااااادر...فقط اومدم بهت بگم انقده شیطون شدی شیطون شددددددددددددددددی که گاهی واقعا هیچکس از پس کنترل کردنت بر نمیاااااااااد... مادر جان گل پسرم یک لحظه آروم بشین میتوانی آیا؟!؟!؟ یعنی اینو بهت بگم که لحظه ای بیکار نیستی این همه تلاش و کوشش و من داشتم الآن دکترامو گرفته بودم!!! عسل مامان چند روزه خیلی بیشتر راه میری البته زود خسته میشی ولی بازم تلاشتو میکنی مخصوصا هر وقت که بخوای خودتو شیرین کنی... عزیزم از همه چی میگیری میری بالا ...
9 آذر 1394

پروسه ی رویش مرواریدهای بالای شادمهرشاه

سلام پسر کوچولوی قشنگم  بعد از چند وقت که راحت شده بودیم و دندونهای پایینت دراومده بود...چند روزه که خیلی خیلی داریم اذیت میشیم واسه رویش مرواریدهای بالات ...اولین دندون بالاییت دو سه روزه درومده ولی انگار دو سه تا دیگه قراره باهم بیان بیرون ... ای دندونهای ناقلا انقدر پسرمو اذیت نکنین ...لاغرش کردین خب...زودتر بیاین بیرون دیگه ...نفس مامان از دیشب برات شبها ژل دندون میزنم وگرنه تا صبح هی بیدار میشی و از ته دل گریه میکنی ...ولی روزها خیلی مغروری و با تمام وجود سعی میکنی دردتو به رو نیاری و شادی خودتو حفظ کنی آفرین بر تو مرد آقا... الهی کمک کن زودتر دندونهای کوچولوهامون در بیاد و انقدر اذیت نشن....
2 آذر 1394

اولین قدمهای شادمهر در 10 ماهگی

عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم... هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابی های شبانه را... تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست... من هیچ نمی خواهم هیچ... هیچ روزی به من تعلق ندارد، همه ساعتها و ثانیه های من تویی... و من دست کودکی ات را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم... که این رسالت من است بر تو و هیچ منتی از من بر تو وارد نیست... که من با اختیار به عشق تو را به دنیا آورده ام عزی...
27 آبان 1394

از 7 تا 10 ماهگی شادمهر کوچولو

سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت عزیزدلم پسر گلم به قول عمو یاسرت: سلااااااااااااااام سلااااااااااااااام ستاره همچین پسری کی دااااااااااااااااااره؟!؟! عشق مامان ببخش بازم دیر شد ولی دیگه قولِ قول زود به زودتر میام... ولی اینم بگماااااااااااا تا حالا دو سه دفعه س اومدم کلی ... خییییییییلی برات نوشتم بعدش سایت پریده حتی چکنویس خودکارم فعال کردم ولی بیشتر از دو سه خطش ذخیره نشده بودهههههههه وای نمیدونی چقدر بده آدم با تمام حس و عشقش برات بنویسه بعد همه چی یهو بپره...! نفس مامان اگه هزار بارم بخوام از اول برات بنویسم بازم میتونم چون عشقم حسم به تو مثل چشمه میجوشه و غلیان میکنه... وجود تو، تو زندگیم باعث ش...
20 آبان 1394

از 4 تا 7 ماهگی شادمهرم

سلااااااااااااااااااااااااام مامانییییییییییییییییییی  الآن که دارم برات مطلب مینویسم کلی بزرگتر شدی  7 ماه و 5 روزت شده گل پسرم جیگر مامانیییییییییییییی زندگییییییییییییم نفسسسسسسسسسسسم شدی تمام وقت و عمر و روح من و بابات انقده ه ه ه ه ه ه ه همه دوستت دااااااااااااارن که نگووووووووووووو مامان مریم که بیشتر از یک هفته طاقت دوریتو نداااااااااااره اون که هیچ جا تنهایی نمیررررررررره این همه راهو بخاطر تو اومد قزوین اونم تنهایی دیگه تک تک نمیگم که چقدر همه عاشقتن به حدی که همش فقط حال تو رو می پرسن و به من و بابات کاری ندارن!! عزیز دل مامانی ببخشید که بازم خیلی دیر اومدم برات مطلب بزارم ولی خدایی وقت نمی کنم ...
30 مرداد 1394

شروع شیطونی های شادمهرکوچولوی مامان

سلام عزیز دلم، نفسم، اونگه جوووووونم ببخشید دیر به دیر مینویسم برات، آخه میدونی دلم نمیخواد بعدها که مطالب و میخونی از ازدیاد مطالب نزدیک به هم خسته بشی و ازشون زود بگذری...بعدشم دلم میخواد چند رخداد خاص و باهم واست بزارم... مرد کوچولوی مامان! شادمهر کوچولوی عزیزم! اول از خودت بگم که این روزها خیلی خیلی تو دل همه جا باز کردی و با خنده ها و شیرین کاریهات دل همه رو میبری... نگاهت پر از شادی و مهر و محبته بخصوص به خودم... خیلی وقتها من چند ساعت نباشم یا پیش مامانم باشی بهانمو میگیری یا وقتی بغل کسی هستی همش چشمت میچرخه دنبال من و تا منو ببینی و دلت قرص بشه...خیلی خوشحالم که دیگه میشناسیم...آخه خیلی هر روز باهم بازی میکنیم همش باه...
10 خرداد 1394

ماجراهای 70 تا 100 روزگی نفسم

سلام سلام هزارتا سلاااااااااااااااااااام عشق مامان مژده عسل مامان با وجود تو روزهامون پر از نور و امید و زندگی شده ...عشق خونمون بیش از پیش شده و همه چی خووووووووووبه...هر ناراحتی ای باشه فقط کافیه تو رو بغل کنیم همش یادمون میره و قلبمون پر از آرامش میششششششه...تو دلیل زندگی من و بابات شدی و یک ساعت نبینیمت دلمون فشرده میشه... عزیزم خیلی خیلی تو این 100 روز تو دل همه جا باز کردی...بعد از من و بابات مامان مریم دیوانه وار دوست داره طوری که هرشب میخواد که ازت فیلم یا عکس تو وایبر براش بفرستم و بیشتر از یک هفته نمی تونه دوریتو تحمل کنه... همشم باهات حرف میزنه... وقتی پیششونی خیلی بیشتر از همیشه حرف میزنی عمت هم که همش بغلت میکنه ...
6 ارديبهشت 1394