شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

از 4 تا 7 ماهگی شادمهرم

1394/5/30 21:50
1,109 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااام مامانییییییییییییییییییی 

الآن که دارم برات مطلب مینویسم کلی بزرگتر شدی  7 ماه و 5 روزت شده گل پسرمniniweblog.com

جیگر مامانیییییییییییییی زندگییییییییییییم نفسسسسسسسسسسسم شدی تمام وقت و عمر و روح من و باباتniniweblog.com

انقده ه ه ه ه ه ه ه همه دوستت دااااااااااااارن که نگووووووووووووو

مامان مریم که بیشتر از یک هفته طاقت دوریتو نداااااااااااره اون که هیچ جا تنهایی نمیررررررررره این همه راهو بخاطر تو اومد قزوین اونم تنهاییniniweblog.comniniweblog.com

دیگه تک تک نمیگم که چقدر همه عاشقتن به حدی که همش فقط حال تو رو می پرسن و به من و بابات کاری ندارن!!خطامتنظر

عزیز دل مامانی ببخشید که بازم خیلی دیر اومدم برات مطلب بزارم ولی خدایی وقت نمی کنم تا میام برات بنویسم یه کاری باهام داری یا خودم کار دارم واقعا تمام زندگی و وقتم باهات پر شده و الآن فقط این سوال و از خودم می پرسم قبل از به دنیا اومدن تو بدون تو چجوری زندگی می کردم؟!؟!؟!؟!؟

مثل همیشه اول از شیطنت ها و شیرین کاری هات میگم و بعدم از اتفاقاتی که تو این مدت همراه تو نفسم پیش اومد...

عشق مامان برات بگم که از 5 ماهگی کاملا دیگه سینه خیز میرفتی و هر روز سرعتت بیشتر از دیروز میشد طوری که به سرعت میجهیدی به سمت چیزی که میخواستی و به قول مامان اعظی مثل قورباغه پاهاتو جمع می کردی و میرفتی جلو...niniweblog.com

از 6 ماهگی به بعد کم کم چهار دست و پا رفتن و یاد گرفتی و بعد از اون تمرین ایستادن میکنی ... فقط عشقت اینه که میزی چیزی ببینی دستتو بگیری بهش و وایسی... تازگی ها هم دستت و به دیوار یا ستون میگیری و تلاش میکنی که وایسی... niniweblog.com

بیشتر وقتها هم میری سمت سینما خانگی و باندها و به خصوص سیم ها !!!! هیپنوتیزم نمیدونم از سیم چرا انقدر خوشت میاد!!! دره کشو ها رو هم که یاد گرفتی باز کنی...خدا به داد من برسه واقعا...سوت

از جیغ ها و داد زدن ها تم بگم که خیلی شیرینههههههههههه... مثل مردهای قلدر گاهی داد بیداد میکنی تا همه رو بترسونی و گاهی هم صداتو نازک میکنی که جیغ بزنی...خنده

صبح ها که از خواب بیدار میشی کلی واسه خودت تو تختت حرف میزنی و بعد از اینکه خسته شدی نق نق میکنی که بری واسه خودت تو خونه بچرخی و بازی کنی...بوس

حالا هم که دستت و میگیری به میله های تختت و بلند میشی وایمیسی ماهم از ترس اینکه نیافتی پایین تختت یه تشک نرم پهن کردیم... ترسوآهان اینم بگم که قسمت تخت کودک تختتو جدا کردیم آوردیم کنار تخت خودمون تو اتاق خودمون چون انقدر ماشالله شبها از 4 ماهگی به بعد غلط میزدی و وول میخوردی که جات کنار من کم بود برات... الآن دیگه راحت تو تختت از همه طرف قل میخوری تو خواب بعدشم پیش ما هستی...خسته

بین تخت ما و تخت تو اندازه ی دوره تخت فاصله وجود داره از جدید ترین شیرین کاریهات اینه که نمیدونم چجوری از تختت اومده بودی بالا و اون لا خوابت برده بوددددددددد!!!!!!!!تعجب

خب این روزها دست دادن و یاد گرفتی و دارم بهت اعضای بدنتو یاد میدم فعلا فقط بهش میخندی  مخصوصا به زیون!!! ولی مطمئنم اینم به زودی یاد میگیری... مثل کارای دیگه تزیبا

یه کار شیرین دیگه ت هم اینه که وقتی خودت خوابت میاد و یا حوصله نداری میری پسونکتو پیدا میکنی و میزاری دهنت تا خودت ساکت بشی بعد بازم به کارات ادامه میدیniniweblog.comniniweblog.com

واست بسته های بیبی انیشتین خریدم امیدوارم در روند رشدت موثر واقع بشه فعلا که دوست داری و نگاه میکنی... سعی میکنم از این به بعد بیشتر باهات کار کنمبغل

عشق مامان هنوز ارتفاع و متوجه نیستی و هنوز گاهی سرت میخوره به میز و اینور اونور که واقعا کنترلش گاهی از دست ماهم خارجه... الهی مامان واسه اون کله ی کوچولوت بمیره که هی میخوره اینور اونور عزیز دلمخطا

دیگه مختصری بگم از کارات از 4 ماهگی به بعد: یه لم میدادی رو زمین مثل حاج آقاها...قوی

سوار روروئکت که میشی کلی کیف میکنی و بازی میکنی...اینجا کلی خودتو کل کثیف کردی!!!! اینجا 5 ماهت تموم شده داری سعی میکنی بشینیمحبت

از 6 ماهگی به بعد بهت غذا و سوپ میدم و میشینی رو صندلی غذات...اینجا هم اولین باره که نشوندمت رو صندلی غذاتniniweblog.com

کلا از 6 ماهگی به بعد میشینی حالا هم چند هفته س دستتو میگیریم تند تند و بلند بلند راه میری و خیلی خوشت میادniniweblog.comniniweblog.com

جدیدا هم یاد گرفتی موهای مامان و یا عمه تو میکشی ببینی چیکار میکنیم بعد بازیت میگیره هی تو موهامونو میکشی ما میگیم آی و این داستان ادامه دارد...قه قهه

خب بریم سراغ رویدادهای این چند وقت :

اول بگم از دو روز خیلی خوووووووووب که متاسفانه ازشون عکس ندارمسکوت

یه روز که اوایل شش ماهگیت بود و رفتیم پارک ارم برای اولین بار سوار چرخ و فلک شدی و خیلی خوشت اومد کلی با عمه ناری و عمو خشی و خاله زهرا بهموووووووون خوش گذشت خیلیniniweblog.com

یه روز هم که اواسط شش ماهگیت رفتیم سینما با تو!!! با عمو یاسر و عمه کبری و خاله فریما و پسرخاله امیر اسم فیلم نهنگ عنبر بود خیلی خیلی جالب و قشنگ بود😊 دو ساعت نشستی و تو بغل همه چرخیدی و آخراش یه خورده خسته شدی که بهت شیر دادم در کل خییییییییییلی پسر خوبی بووووووودی عشق مامان...بوس

تولد 5 ماهگیت با وجود عمه ناری و عمو خشی و بابابزرگ و مامان بزرگ بابایی خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم و تو هم شیرجه میرفتی به سمت کیک و آخرسر هم 5 انگشتت و کردی تو کیک و همه جاتو کیکی کردی!!!

عزیز دلم تولد 5 ماهگیت هزاران هزاااااااااااااار بار مبارک

اینم یه عکس از شرکت کشت و صنعت که خیلی فضای سبز و قشنگی داره و اونجا میریم کلی کیف میکنی

ماه رمضون هم یه شب مامانی افطاری عمه اینات و مامان بزرگ بابابزرگت و دعوت کرد و دلمه هم که درست کرده بودیم خیلی خوش گذشت

اینم مراحل گرفتن و ... در نهایت خوردن یه چیز جدید که میبینی در 5 ماه و نیمگیخندونک

اینا هم شیطونی های بعد از 5 ماهگیته که کم کم سعی می کردی بشینی و میرفتی زیر مبلها تا سیم پیدا کنی!!!!بی حوصلهزیبا

این لباسه رو هم مامانی مریم برات خریده دستش درد نکنه خیلی بهت میاااااااادتشویق

خب بریم سراغ تولد 6 ماهگیت که خونه مامانی مریم و بابایی علیرضا بودیم اون روز دیگه چون کاملا میتونستی بشینی تونستیم عکسهای قشنگ قشنگ ازت بگیریم و کلی خوش گذشت هورااااااااااااااا به گل پسرم داره کم کم مردی میشه واسه خودشششششعینک

انشالله تولد 60 سالگی و 160 سالگیت عمر مامااااااااااان

خب یه روز تو اواسط بعد از 6 ماهگیت رفتیم طالقان با عمه ناری و پسرخالشون امیر کلی خوش گذشت و تو هم پاهاتو کردی تو آب سد طالقان خیلی مثل همیشه پسر خوبی بودی و کلی خوش گذشتآرام

اینا هم یک ذره ای از دریای شیطونی هاته که تونستیم عکس بگیریم

اینجا شلنگ خالی قلیون پیدا کردی و مثل همیشه که همه چیو میخوری میگردیش تو دهنت شیطون بلای مامانیخنده

اینم از ایستادن هات که کلی ذوق میکنی براش

از اینجا به بعد هم 7 ماهگیت تموم میشه که به پیشنهاد بابایی بزرگ علیرضا بعد از 6 ماهگیت دیگه تا یک سالگی برات جشن نمیگیریم که واست جذابیت داشته باشهخندونک

اولین بار که نشستی رو تاب

27 مرداد هم که تازه دو روز بود وارد 8 ماهگیت شده بودی اولین دندونت با کلی عذاب و گریه زاری niniweblog.comدرومد و  ماهم کلی جشن گرفتیم و مامان بزرگ اعظمت واست آش دندونک پخت

عزیزم رویش اولین مرواریدت مبااااااااااااارک گل پسر ناااااااااااازم

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

پسندها (4)

نظرات (6)

همراه رایانه
31 مرداد 94 11:26
همراه رایانه مرکز پاسخگویی مشکلات رایانه و موبایل شماره تماس باتلفن ثابت : 9099070345 www.poshtyban.ir
کیان
1 شهریور 94 15:36
سلام شادمهر جون وای که تو چقدر دیر به دیر میای . ماشالله چقدر بزرگ شدی چقدر کارهای جدید یاد گرفتی آفرین به تو شیطون بلا اون شلنگ قلیون چیه برداشتی بابا بد آموزی داره بقیه نی نی ها هم یاد میگیرند
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
سلام دوست جونم مرسی تو هم خیلی بزرگ شدی راستش من هر چی میبینم تا نخورمش دست از سرش بر نمیدارم فکر کردم اینم خوراکیه
مامان بهی
4 شهریور 94 10:27
سلام چه عجب دلمون.واست تنگ شده بود حسابی سرگرمینا ماشالله به این گل پسر مامانی واسه خودت اسفند دود کن
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
سلام مرسی ممنووووونم چششششم
مامان بهی
4 شهریور 94 10:29
راستی یادم رفت مبارک باشه دندونای خوشگلت ورودت را به جمع کباب خورا تبریک می گم عزیز خاله
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
مرسسسسی خاله جووووون
کیان
22 مهر 94 9:23
راستی مهرشاد جون یک چیز جدید کشف کردم . مامان شما با مامان پارسا جون که تو وبلاگ عکسش رو دیدی یعنی خانوم منجم تا یک روز باید بیان اداره . چون شما و پارسا جون تغریبا با هم دنیا آمدید . من برم به کشف بعدیم برسم
کیان
13 آبان 94 12:18
سلام خاله تورو خدا سایت شادمهر جون رو آپدیت کن تورو خدا راستی توبخش خصوصی هم براتون پیغام گذاشته بودیم ولی فکر کنم نخوندید هنوز
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
چشششم ببخشید دیر شد...میبینمش الان