از 4 تا 7 ماهگی شادمهرم
سلااااااااااااااااااااااااام مامانییییییییییییییییییی
الآن که دارم برات مطلب مینویسم کلی بزرگتر شدی 7 ماه و 5 روزت شده گل پسرم
جیگر مامانیییییییییییییی زندگییییییییییییم نفسسسسسسسسسسسم شدی تمام وقت و عمر و روح من و بابات
انقده ه ه ه ه ه ه ه همه دوستت دااااااااااااارن که نگووووووووووووو
مامان مریم که بیشتر از یک هفته طاقت دوریتو نداااااااااااره اون که هیچ جا تنهایی نمیررررررررره این همه راهو بخاطر تو اومد قزوین اونم تنهایی
دیگه تک تک نمیگم که چقدر همه عاشقتن به حدی که همش فقط حال تو رو می پرسن و به من و بابات کاری ندارن!!
عزیز دل مامانی ببخشید که بازم خیلی دیر اومدم برات مطلب بزارم ولی خدایی وقت نمی کنم تا میام برات بنویسم یه کاری باهام داری یا خودم کار دارم واقعا تمام زندگی و وقتم باهات پر شده و الآن فقط این سوال و از خودم می پرسم قبل از به دنیا اومدن تو بدون تو چجوری زندگی می کردم؟!؟!؟!؟!؟
مثل همیشه اول از شیطنت ها و شیرین کاری هات میگم و بعدم از اتفاقاتی که تو این مدت همراه تو نفسم پیش اومد...
عشق مامان برات بگم که از 5 ماهگی کاملا دیگه سینه خیز میرفتی و هر روز سرعتت بیشتر از دیروز میشد طوری که به سرعت میجهیدی به سمت چیزی که میخواستی و به قول مامان اعظی مثل قورباغه پاهاتو جمع می کردی و میرفتی جلو...
از 6 ماهگی به بعد کم کم چهار دست و پا رفتن و یاد گرفتی و بعد از اون تمرین ایستادن میکنی ... فقط عشقت اینه که میزی چیزی ببینی دستتو بگیری بهش و وایسی... تازگی ها هم دستت و به دیوار یا ستون میگیری و تلاش میکنی که وایسی...
بیشتر وقتها هم میری سمت سینما خانگی و باندها و به خصوص سیم ها !!!! نمیدونم از سیم چرا انقدر خوشت میاد!!! دره کشو ها رو هم که یاد گرفتی باز کنی...خدا به داد من برسه واقعا...
از جیغ ها و داد زدن ها تم بگم که خیلی شیرینههههههههههه... مثل مردهای قلدر گاهی داد بیداد میکنی تا همه رو بترسونی و گاهی هم صداتو نازک میکنی که جیغ بزنی...
صبح ها که از خواب بیدار میشی کلی واسه خودت تو تختت حرف میزنی و بعد از اینکه خسته شدی نق نق میکنی که بری واسه خودت تو خونه بچرخی و بازی کنی...
حالا هم که دستت و میگیری به میله های تختت و بلند میشی وایمیسی ماهم از ترس اینکه نیافتی پایین تختت یه تشک نرم پهن کردیم... آهان اینم بگم که قسمت تخت کودک تختتو جدا کردیم آوردیم کنار تخت خودمون تو اتاق خودمون چون انقدر ماشالله شبها از 4 ماهگی به بعد غلط میزدی و وول میخوردی که جات کنار من کم بود برات... الآن دیگه راحت تو تختت از همه طرف قل میخوری تو خواب بعدشم پیش ما هستی...
بین تخت ما و تخت تو اندازه ی دوره تخت فاصله وجود داره از جدید ترین شیرین کاریهات اینه که نمیدونم چجوری از تختت اومده بودی بالا و اون لا خوابت برده بوددددددددد!!!!!!!!
خب این روزها دست دادن و یاد گرفتی و دارم بهت اعضای بدنتو یاد میدم فعلا فقط بهش میخندی مخصوصا به زیون!!! ولی مطمئنم اینم به زودی یاد میگیری... مثل کارای دیگه ت
یه کار شیرین دیگه ت هم اینه که وقتی خودت خوابت میاد و یا حوصله نداری میری پسونکتو پیدا میکنی و میزاری دهنت تا خودت ساکت بشی بعد بازم به کارات ادامه میدی
واست بسته های بیبی انیشتین خریدم امیدوارم در روند رشدت موثر واقع بشه فعلا که دوست داری و نگاه میکنی... سعی میکنم از این به بعد بیشتر باهات کار کنم
عشق مامان هنوز ارتفاع و متوجه نیستی و هنوز گاهی سرت میخوره به میز و اینور اونور که واقعا کنترلش گاهی از دست ماهم خارجه... الهی مامان واسه اون کله ی کوچولوت بمیره که هی میخوره اینور اونور عزیز دلم
دیگه مختصری بگم از کارات از 4 ماهگی به بعد: یه لم میدادی رو زمین مثل حاج آقاها...
سوار روروئکت که میشی کلی کیف میکنی و بازی میکنی...اینجا کلی خودتو کل کثیف کردی!!!! اینجا 5 ماهت تموم شده داری سعی میکنی بشینی
از 6 ماهگی به بعد بهت غذا و سوپ میدم و میشینی رو صندلی غذات...اینجا هم اولین باره که نشوندمت رو صندلی غذات
کلا از 6 ماهگی به بعد میشینی حالا هم چند هفته س دستتو میگیریم تند تند و بلند بلند راه میری و خیلی خوشت میاد
جدیدا هم یاد گرفتی موهای مامان و یا عمه تو میکشی ببینی چیکار میکنیم بعد بازیت میگیره هی تو موهامونو میکشی ما میگیم آی و این داستان ادامه دارد...
خب بریم سراغ رویدادهای این چند وقت :
اول بگم از دو روز خیلی خوووووووووب که متاسفانه ازشون عکس ندارم
یه روز که اوایل شش ماهگیت بود و رفتیم پارک ارم برای اولین بار سوار چرخ و فلک شدی و خیلی خوشت اومد کلی با عمه ناری و عمو خشی و خاله زهرا بهموووووووون خوش گذشت خیلی
یه روز هم که اواسط شش ماهگیت رفتیم سینما با تو!!! با عمو یاسر و عمه کبری و خاله فریما و پسرخاله امیر اسم فیلم نهنگ عنبر بود خیلی خیلی جالب و قشنگ بود😊 دو ساعت نشستی و تو بغل همه چرخیدی و آخراش یه خورده خسته شدی که بهت شیر دادم در کل خییییییییییلی پسر خوبی بووووووودی عشق مامان...
تولد 5 ماهگیت با وجود عمه ناری و عمو خشی و بابابزرگ و مامان بزرگ بابایی خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم و تو هم شیرجه میرفتی به سمت کیک و آخرسر هم 5 انگشتت و کردی تو کیک و همه جاتو کیکی کردی!!!
عزیز دلم تولد 5 ماهگیت هزاران هزاااااااااااااار بار مبارک
اینم یه عکس از شرکت کشت و صنعت که خیلی فضای سبز و قشنگی داره و اونجا میریم کلی کیف میکنی
ماه رمضون هم یه شب مامانی افطاری عمه اینات و مامان بزرگ بابابزرگت و دعوت کرد و دلمه هم که درست کرده بودیم خیلی خوش گذشت
اینم مراحل گرفتن و ... در نهایت خوردن یه چیز جدید که میبینی در 5 ماه و نیمگی
اینا هم شیطونی های بعد از 5 ماهگیته که کم کم سعی می کردی بشینی و میرفتی زیر مبلها تا سیم پیدا کنی!!!!
این لباسه رو هم مامانی مریم برات خریده دستش درد نکنه خیلی بهت میااااااااد
خب بریم سراغ تولد 6 ماهگیت که خونه مامانی مریم و بابایی علیرضا بودیم اون روز دیگه چون کاملا میتونستی بشینی تونستیم عکسهای قشنگ قشنگ ازت بگیریم و کلی خوش گذشت هورااااااااااااااا به گل پسرم داره کم کم مردی میشه واسه خودششششش
انشالله تولد 60 سالگی و 160 سالگیت عمر مامااااااااااان
خب یه روز تو اواسط بعد از 6 ماهگیت رفتیم طالقان با عمه ناری و پسرخالشون امیر کلی خوش گذشت و تو هم پاهاتو کردی تو آب سد طالقان خیلی مثل همیشه پسر خوبی بودی و کلی خوش گذشت
اینا هم یک ذره ای از دریای شیطونی هاته که تونستیم عکس بگیریم
اینجا شلنگ خالی قلیون پیدا کردی و مثل همیشه که همه چیو میخوری میگردیش تو دهنت شیطون بلای مامانی
اینم از ایستادن هات که کلی ذوق میکنی براش
از اینجا به بعد هم 7 ماهگیت تموم میشه که به پیشنهاد بابایی بزرگ علیرضا بعد از 6 ماهگیت دیگه تا یک سالگی برات جشن نمیگیریم که واست جذابیت داشته باشه
اولین بار که نشستی رو تاب
27 مرداد هم که تازه دو روز بود وارد 8 ماهگیت شده بودی اولین دندونت با کلی عذاب و گریه زاری درومد و ماهم کلی جشن گرفتیم و مامان بزرگ اعظمت واست آش دندونک پخت
عزیزم رویش اولین مرواریدت مبااااااااااااارک گل پسر ناااااااااااازم