شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

آخرین حرفهام قبل از ورود فرشته ی دلم به این دنیا

عشق گوگولی مامان، جیگل مامان، قندعسل مامان سلام فرشته کوچولوی تو دلی ام، دیگه اومدنت در روز پنجشنبه 25 دی ماه 1393 قطعی شده... اومدم پیش مامانی مریم و بابایی علیرضا که با خیال راحت بریم بیمارستان... امروز و فردا آخرین روزهای حضور تو توو وجودم، تو دلمه، از پنجشنبه میای تو بغلم، میتونم لمست کنم بدون هیچ واسطه ای، میتونم ببوسمت، بوت کنم، مدتها به صورتت نگاه کنم و با عشق ثمره ی عشق مامان و بابات و این نه ماه و ببینم، پنجشنبه روز جدید زندگی ماست روز پدر شدن...مادر شدن به معنای حقیقی، روز در آغوش کشیدن فرشته ی پاک و طاهر خدایی که بوی خدا میده و مثل نووور خدا میدرخشه، تنها روزی که مادرت از گری...
23 دی 1393

روزشماری برای دیدار عزیزدلمون

پسرک دلبندم، دوباره سلاااااااااااااااااااااام کوشولوی نانازم مامانی باز اومد اینجا تا کلی واست حرف بزنه، انگار وقتی اینجا برات می نویسم کمی از دلتنگی هام کم میشه عسلکم، این روزها کلی شیطون تر شدی ماشاالله، همش بازی میکنی تا مامان نازت میکنه زودی میچرخی گلم... بازم میدونم جات خیلی تنگه عشقکم ولی صبور باش نفسم دیگه واقعاً واقعاً چیزی نمونده!!! آخه وقتی 7 ماهه بودیم میگفتم چیزی نمونده!!! ولی این سه ماه اندازه یک عاااااااااااااالمه طول کشید ولی الان دیگه واقعاً چیزی نمونده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خب بریم سراغ خاطرات این چند روز: اول رفتیم تهران و یه راست رفتیم پیش دکتر مهربونمون... با اینکه کلی تو...
17 دی 1393

درد دل مادر و پسر!

سلام سلام گل پسرم این روزها مامان خیلی دل درد و کمر درد و پادرد و زانو درد و پشت درد و دست درد دااااااره صبحها از درد نصف میشم ولی بازم میرم سرکار نمیخوام ناراحتت کنم عزیزدلم بخاطر تو نیست بخاطر شرایط این روزهای خودمه انشالله دیگه آخراشه ... فقط تو دعا کن زود بگذره فرشته کوچولوی من و زودتر بگیرمت تو بغلم  این روزها تمام دل مامانی و هی معاینه میکنی!!!!  همه جای دلمو هی فشار میدی بلکه شاید یه خورده جات بازتر بشه ببخشید که دیگه واقعاً جات تنگ شده گوگولی من چهارشنبه هم میرم تهران پیش دکتر اخوان امیدوارم زمان دقیق زایمان و بگه  میخوام قبل از اینکه دردم بگیره تاریخ بگه! که قبلش تهران باشم و سزارین بشم ... آخه می...
9 دی 1393

شب یلدا با شادمهر گلم

سلام سلام پسری عسلی مامان چجوریایی خوشگلم؟ پس کی این انتظار تموم میشه؟؟ خیلی دیر داره میگذره دیگه واقعاً کلافه شدم... خدایا این هفته های آخر هم زود بگذره گل پسرمو بغلش کنم.... بگذریم.... بریم سراغ شب یلدا... : میخواستم شب یلدا که خونه مامان بزرگ اعظمت بودیم برات بنویسم مگه این پرهام آقا گذاشت؟؟!؟!؟ (پسرِپسرخاله ی بابایی ناصر) اومده بود رو میز کنار من نشسته بود تا من میومدم بنویسم اونم هی تند تند میزد رو کیبورد! یا مانیتورو خاموش میکرد و... خلاصه نذاشت که!!!! منم امروز بعد از چند روز تعطیلات رسمی اومدم سرکار و حالا یه کم سرم خلوت شده برات با خیال راحت می نویسم نفســـــــــــــــــــــــــــــــــم شب یلدای 1393 خونه...
3 دی 1393
1122 12 13 ادامه مطلب

وسایل شادمهر کوچولو در دست تکمیل :)

سلاااااااااااااام گل پسر قشنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم مامان الهی فدات بشه که جات کوچولو شده ...ولی شاید باورت نشه دل مامان یهو طی دو سه روز چند سانت بزرگ شد!!!! ولی خب حس میکنم تکون هات روزها کم شده و شبها بیشتر شده...امیدوارم جات راحت باشه میوه دل مامان عسلم پنجشنبه با بابایی ناصر رفتیم تهران پیش مامانی مریم و بابایی علیرضا و دایی رضا و کلی سوپرایز شدیـــــــــــــــــــــم چون کلی وسایل و تیتیش واست مامانی مریم خرید بووووود...کلی زحمتشون دادیم و با کلی هیجان ساعت 7 جمعه شب برگشتیم خونه و وسایل هاتو با بابایی ناصر چیدیم... خیلی دوستشووووون دارم تک تکشونو ... امیدوارم تو هم خوشت اومده باشه... یه چند تا دو...
28 آذر 1393

تصاویری از شادمهر کوچولو تو دل مامانش

سلااااااااااااااام زندگی مامان نفس مامان شادمهرم امروز جمعه س منم الان خونه مامان بزرگ اعظمت پشت سیستم عمو یاسرت نشستم و از ذوقم دارم واست مطلب میزارم، امروز خاله فاطمه و خاله زهرا از دوستهای خونوادگیمون اومده بودن قزوین که برای دانشگاهشون کلی عکسهای تاریخی از این شهر بگیرن،  بعدشم ظهر همگی دور هم خونه مامان بزرگ اعظمت بودیم و ناهار خوشمزه خوردیم  دست مامان بزرگ اعظم درد نکنه  ...یهو عمه کبری یادش افتاد که خاله زهرا میتونه ازمون عکس بگیره... چون خاله جونهات واقعاً هنرمندن   شادمهر گلم پسر نازم این روزها واقعا تو رو خیلی بیشتر حس میکنم بخصوص وقتهایی که سرت میافته وسط دلم  بجز خستگی مفرط هیچ مشکلی ندار...
21 آذر 1393
1446 10 22 ادامه مطلب

اندر تدارکات ورود شاهزاده من

سلاااااااااااااااااااام خرمالوووووووی مامان چطوووووووووووووووری شیطونک من! نفس هام با حرکات تو تنظیم میشه این روزها! امیدوارم جات تنگ نباشه عزیزم میدونم داری کلی بازی میکنی و از حالا عاشق بازی هستی چون خوندم از 33 هفتگی به بعد با بند نافت هم بازی میکنی... بعضی وقتها با منم بازی میکنی هرجا دستمو میزارم تو هم میزنی قدش نمیدونم چرا اصلا دیگه روزها نمیگذره!!  من همش میخوام زودتر بگذره و بغلت کنم خب دل تنگتم جیگلم چیکار کنم؟   این روزها بابایی ناصرت بیشتر از قبل حست میکنه، نازت میکنه، و باهات حرف میزنه و همش واسه دیدنت روزها رو میشمره... همش میگه شادمهرمو با خودم میبرم اینور اونور و مطمئنم و منو خی...
13 آذر 1393
1089 11 11 ادامه مطلب

وااااااااای خدا دیگه چیزی نمونده ^_^

هفتگی مباااااااااااااااااااارک سلااااااااااااااااام سلام هزارتا سلااااااااااام نفس مامان چند روزی بود میخواستم برات کلی خاطره این روزها رو بنویسم هر بار اومدم بنویسم گفتم نه الان وقتش نیست بزار حسابی سرحال باشم بعد... امروز صبح کلی مطلب واست نوشتم و کلی ذوق و هنر و عشق در وکردم، که یهو کامپیوتر هنگ کرد همش پریـــــــــــــــــــــــــــــــــــد  الانم تا میام واست بنویسم یکی یه کار بهم میگه دیگه همه چیو گذاشتم کنار که با تک تک بندهای وجودم و از اعماق قلبم واست بنویسم. اول بگم دیدی مامان زرنگ و خوش قولی شدم... هم دکتر رفتم، هم آزمایشگاه، هم نینی گرافی...بزار اول از اینا واست بگم: دکتر: اوایل هفته ...
3 آذر 1393

اندر احوالات این روزهای مامان مژده

سلام گنجشک کوچولوی مامان باز دوباره صبح شنبه شد و مامان دلش خواست اول به وبلاگ تو سر بزنه و کلی برات درد دل کنه بعد بره سر کاراش... عزیزدلم حالت چطوره؟ تو دل مامان راحتی؟ همه چی خوبه؟ خوش میگذره؟ آب و هوا چطوره؟ یه خورده جات تنگ شده آره؟ میدونم مامان جون، چون دل من هر روز داره کش میاد و صبح ها درد کش اومدنشو کامل حس میکنم...فکر کنم هی با اون پاهای کوچولوت فشار میدی تا بلکه یه کم جات باز بشه پسر بازیگوش خودم... عشقم وجودم زندگیم چند روزیه مامان بدجوری بدنش خارش گرفته به حدی که تمام دست و پام و... از خارش کنده کنده کردم... یه سری میگن واسه باد بارداریه، یه سری میگن واسه خاطر گرمی خوردن زیاده (آخه میدونی من برای اینکه کلی حالت خ...
24 آبان 1393