وااااااااای خدا دیگه چیزی نمونده ^_^
هفتگی مباااااااااااااااااااارک
سلااااااااااااااااام سلام هزارتا سلااااااااااام نفس مامان
چند روزی بود میخواستم برات کلی خاطره این روزها رو بنویسم هر بار اومدم بنویسم گفتم نه الان وقتش نیست بزار حسابی سرحال باشم بعد... امروز صبح کلی مطلب واست نوشتم و کلی ذوق و هنر و عشق در وکردم، که یهو کامپیوتر هنگ کرد همش پریـــــــــــــــــــــــــــــــــــد الانم تا میام واست بنویسم یکی یه کار بهم میگه دیگه همه چیو گذاشتم کنار که با تک تک بندهای وجودم و از اعماق قلبم واست بنویسم.
اول بگم دیدی مامان زرنگ و خوش قولی شدم...هم دکتر رفتم، هم آزمایشگاه، هم نینی گرافی...بزار اول از اینا واست بگم:
دکتر:
اوایل هفته پیش با بابایی ناصرت رفتیم دکتر، همون خانوم دکتر مهربونی که از اول که اومدی تو دلم میرفتم پیشش تو قزوین، خانم دکتر معصومه انبارلویی که خیلی صبور گوش میده و کامل توضیح میده، نوبت که گرفتیم رفتیم پیاده روی تا نوبتمون بشه...ولی تا برگشتیم دیدم خانوم دکتر داره ماشینشو از تو پارکینگ میاره بیرون و میره!!!! منم زود رفتم پیشش گفتم خانوم دکتررررررررر من نوبت داشتم فکر نمیکردم به این زودی همه ویزیت بشن و برید! خانوم منشی هم داشت میرفت دکتر به یمن سلطان شادمهرخان با خانوم منشی دوباره برگشتن بالا و در مطب و باز کردن و ما وارد شدیم.... بعد از کارهای کنترلی، دوباره صدای قلب کوچولوی نازتو شنیدم، هورااااااااااااااا خیلی جیگل می تپه عشق مامان ...برای خارش شدید مامان هم آزمایش دادن هم دوتا آمپول و یه پماد که با وجود اینکه هنوز خوب خوب نشدم ولی خیلی بهتر شدم آمپول ها رو زدم، کلی شرمنده خانوم دکتر شدم که بخاطرمون برگشت دوباره بالا، بیا باهم دیگه از این همه محبت و انسانیتشون تشکر کنیم...خانوم دکتر مهربون ممنوووووووووونیم
آزمایشگاه:
عشق گوگولی مامان، زودی رفتم آزمایش هامم دادم یکی همون که دکتر اخوان تهران نوشته بود یکی هم واسه خارش هام که خانوم دکتر انبارلویی نوشته بودن، دو مرتبه دوباااااار خون دادم ...دیشب رفتم جواب آزمایش خارش حاضر بود و خداروشکر هیچی نبووووووود ولی جواب آزمایش هموگلوبین دو سه روز دیگه حاضر میشه که اون تخصصی تره و مطمئنم چیزی ازش سردر نمیارم تا خانم دکتر ببینه و براساس اون برای مامانی دارو بنویسه که این چند هفته باقی مونده رو هم کامل و خووووب رشد کنی عزیزدلکم
خب بریم سراغ نینی گرافی:
دیروز ساعت 5.30 وقت نینی گرافی داشتم و ساعت 6 دربی استقلال و پرسپولیس بود و بگم برات که بابایی ناصرت حاضره از همه چیش بزنه فقط به فوتبال برسه یه جورایی این فوتبال شده هووی من!! خلاصه منو گذاشت دم سونوگرافی و خودش پرید خونه مامانی بزرگ اعظمت که از نیم ساعت قبل به استقبال فوتبال بره!!!!!!! خلاصه موندیم من و شما که دوساعتی تو نینی گرافی منتظر موندیم و هی آب خوردیم!!!!!!!! وقتی رفتیم داخل با کمال تعجب دیدم یه آقای دکتریه!!!! من فکر کرده بودم مهری حبیبی بوده ولی سونوگرافی مهدی بوده!!!!!!!!! ولی خب خیلی آقای دکتر ماهر و مهربون و با حوصله ای بودن، اول که گفت واااااااای چقدر مثانه ت پره؟!؟!؟!؟ گفتم خب کلی آب خوردم! گفت چرا؟!؟!؟!؟ گفتم خب دیدم همه آب میخورن منم هی آب خوردم!!! یهو زد زیر خنده و با قه قهه گفت اونا واسه ماه های اوله نه تو که نینیت به زودی به دنیا میاد!!!!! منم گفتم خب نمیدونستم خب! خلاصه بعد از اینکه اون غلطک سرد و گذاشت رو دل مامان و روی ماهتو دید گفت چه پسریه ماشالله خدا حفظش کنه انشاالله...منم گفتم انشاالله...دکتر شنید و دوباره با خنده گفت معلومه کلی طرفدار داره هااااااااا... تو دلم گفتم خیلی خیلی! معلومه که خیلی بعدشم گفت به به ماشالله وزنش 1950 و قدشم بالای 42 میشه، خدایا شکرت واسه وجود فرشته نازم شادمهرم بعدش رفتیم دنبال بابایی ناصر که بریم خونه که بابایی مثل برق پرید تو ماشین و گفت بدو بدو عجله کن!! برای چی؟!؟!؟ برای اینکه هنوز 20 دقیقه از بازی مونده بوددد!!!! خلاصه بعد از اینکه پرسپولیس 2-1 استقلال و برد و از نینی گرافی پرسید با خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید هی میگفت ماشالله پسر گلم ... بعدش باهم رفتیم تو اینترنت و طی تحقیقات گسترده متوجه شدیم وزن و قد جنین نرمال در 32 هفتگی 1800 گرم و 41 سانت بعد کلی ذوق کردیم واست عشقم ولی خب بعدشم طی ادامه تحقیقات متوجه شدیم تا 8 هفته آینده شما 2 کیلو و بنده 4 کیلو اضافه وزن پیدا مینماییم... بعدشم شب یه جشن کوچولوی سه نفره واسه این همه شادی و خوبی گرفتیم و رفتیم رستوران نایب و من و شما کباب برگ خوردیم...
عزیزدلم، ماه من، یه کم بگم از برکت قدوم کوچولوی مبارکت که هنوز نیومده کلی خبر خوووووب شنیدم:
اول اینکه:
دختردایی بابایی هم یه نی نی داره که دخمله و دختر خاله مامان هم یه نی نی داره که پسره، ولی خب جفتشون از تو کوچولو ترن تو ارشدی و اولین هستی...میدونی که هیچکی اولی نمیشه... بععععله
دوم اینکه:
بابایی یه خونه برای خودِخودمون پیش خرید کرده که قراره با سلیقه خودمون تمام طراحی داخلیشو انجام بدیم خیلی خوکشلش میکنیم هورااااااااااااااا
سومی هم اینکه:
با وجود اینکه واسه خرید خونه یکی از ماشین هامونو فروختیم و با خرسفید (به پراید بابا میگیم) اینور اونور میرفتیم، ولی قراره بابایی یه ماشین خوبم همین روزها واسمون بخره، که انشاالله شما اومدی دیگه جات تو ماشین راحته راحت باشه
دیگه آخر سر هم بگم که فکر نکنی به فکر خرید واسه گل عزیزم نیستم هااااااااا قراره به زودی بریم با مامانی مریم هممممممممه چیزای خوکشل خوکشل و از تهران واست بخریم و عکسشو واست میزارم اینجا
عسلکم، نازنین پسرم، عمرم، زندگیم، با اینکه فقط این روزها بی خوابی و دل درد برای کش اومدنش، و کمردرد و پا درد اذیتم میکنه! فقط!!!!! ولی هیچ کدوم در حد انتظار زمینی شدن و ورودت تو بغل مامان نیست، نمیدونی چقدر زمان ها رو میشمرم، دیگه چیزی نمونده... درسته شیرین ترین انتظار زندگیه ولی دیگه آخراش خیلی خیلی دیر میگذره، مامانی کلی مواظب خودت باش و مثل همیشه شیطونی کن و خوب خوب که همممه چیت کامل شد به موقع بیا پیشم عجله نکنی هاااااااا
راستی یه چیز دیگه هم بهش پی بردم!!! این سایت و وبلاگ تا عکسهای ناناز تو توش نیاد هرکاریش کنی قشنگ نمیشه...فقط با عکسهای گل پسرمه که جون میگیره و میدرخشه و خوشکل میشه...
دوستت داریم هوااااااااااااااااااااارتا