ماجراهای 70 تا 100 روزگی نفسم
سلام سلام هزارتا سلاااااااااااااااااااام عشق مامان مژده
عسل مامان با وجود تو روزهامون پر از نور و امید و زندگی شده...عشق خونمون بیش از پیش شده و همه چی خووووووووووبه...هر ناراحتی ای باشه فقط کافیه تو رو بغل کنیم همش یادمون میره و قلبمون پر از آرامش میششششششه...تو دلیل زندگی من و بابات شدی و یک ساعت نبینیمت دلمون فشرده میشه...
عزیزم خیلی خیلی تو این 100 روز تو دل همه جا باز کردی...بعد از من و بابات مامان مریم دیوانه وار دوست داره طوری که هرشب میخواد که ازت فیلم یا عکس تو وایبر براش بفرستم و بیشتر از یک هفته نمی تونه دوریتو تحمل کنه... همشم باهات حرف میزنه... وقتی پیششونی خیلی بیشتر از همیشه حرف میزنی
عمت هم که همش بغلت میکنه طوری که تا میبینیش دستاتو باز میکنی و تندتند پا میزنی تا بغلت کنه
با خنده هات به همه کلی تو دلشون جا خوش کردی و همه عاشقانه دوست دارن نفسم...
انشالله تا ابد خنده از رو لبات دور نشه شادمهرم...آمیــــــــــــــــــــــن
خب بریم سراغ اتفاقات خوب این چند وقت:
اینجا کلی داری واسمون ذوق میکنی حرف میزنی الهی قربونت برم من!
اینجا یه سفر یه روزه رفتیم انزلی خیلی خوش گذشت هوا هم استثنائاً آفتابی و خوب بود دریا هم آرومِ آروم بود
اینجا هم سیزده بدره با مامانی مریم و خاله ها و دایی مامانی رفتیم تهران پارک تندرستی
اینجا هم هشتاد روزگیته مادر جووووونم...قربونت بشم ملوان مامان از بالا نگام میکنی نفسم
اینجا هم 17 فروردین تفلد بابایی ناصرته با عمه و عمو یاسرت و مامان بزرگ و بابابزرگت
هشتادو پنج روزگیت...داری کم کم یاد میگیری دمرو سینه خیز بری در حال تلاشی...
اینجا هم بالاخره بردیمت پیش دکتر امامی قزوین و ختنه ت کردیم عزیزم...کادوی روز مادرو بهم دادی و کلی بار از رو دوشم برداشته شد و خیالم راحت شد...خدا رو شکر فقط 6 ساعت درد داشتی و زودی خوب شدی
شیطونکم خیلی فضول شدی همش سعی میکنی بشینی مثل اینجا
اینجا هم تفلد سه ماهگیته عزییییییییزم مامان مریم و بابایی علیرضا و دایی رضا پیشمون بودن
تفلد ماهگیت مبااااااااااااااااارک امیـــــــــــدم
به مناسبت سه ماهگیت با مامانی مریم و بابایی علیرضا و دایی رضا رفتیم دریاچه ی اوان و الموت تا قلعه ی حسن صباح تو خییییییییییییییلی پسر آقایی بووووووووودی نفسم خیلی بیشتر دوست دارم
شادمهر کوچولو در ژست های مختلف!
شلام! من رو دل باباییم
اینجا هم یه جمعه ی خوبی بود که با عمه و عموت و بابات رفتیم پردیس الموت...عزیزم شما همش خواب بودی!
روزگیت مباااااااااااااااارک گل پسرم
اینجا هم به مناسبت 100 روزگیت با عمت رفتیم واست لباسهای جدید و مردونه خریدیم
مبارکت باشه جیگرم
عزیز دل مامان و بابا الان 105 روزگیته و داری کارتون نگاه میکنی خیلی نفس شدی گلم
زندگیت پر از اتفاقای خووووووب و شاد