پسرکم دایی رضا منتظرته :-)
شادمهرگلم خیلی واسه دیدنت و بغل کردنت لحظه شماری میکنم امروز دایی رضات وبلاگتو دید اول کلی تعریف کرد و خوشش اومد اینجوری:
بعدشم کلی از دایی رضا شدنش ذوق کرد و اینجوری نشون داد:
عزیزدل مامان...امروز یکی از همکارای خووووبم تو اداره به اسم خانم آتشگران کلی در حقمون محبت کرد و موضوع بارداری منو به رییس گفت و بار سنگینی که رو دوشم بود و برداشت انقدر با محبت و شوخی با رییس صحبت کرد که ایشون هم با وجود کمی ناراحتی در خصوص عقب موندگی کارها و اینکه کارها زیاده و شش ماه مرخصی چطوری کارها رو پیش ببریم، اما لبخند زد و تبریک گفت و با ملایمت گفتن که اصلا نگران نباشم...بیا باهم اول از خانم آتشگران تشکر کنیم و برای سلامتی و برآورده شدن آرزوهاش دعا کنیم...بعدشم از رییس خوب و فهیم آقای شیشه گرها تشکر کنیم...خدایا بازم با تمام وجود شکرت فکر نمیکردم همه چیز اینقدر با آرامش و راحتی یکی پس از دیگری حل بشه...