شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

بیا شنـــبا رو پوت کن!!! :))

سلام به قلب پاکت به روح لطیفت به روی ماهت به چشمون سیاهت   گل من عسل من نفس من زندگیم دوسال مثل برق و باد مثل یک پلک زدن گذشت.... انقدر سریع که با وجود اینکه لحظه لحظه های با تو بودن رو حفظم ولی انگار همش در یک روز و یک لحظه اتفاق افتادن... روزهای پر از شور و نشاط و انرژی و شادی و بازی که با وجود تو به زندگی ما اومدن... روزهای شادی.... روزهای غم....روزهای بیماری... روزهای سخت.... روزهای شیرین....همه و همه رو در کنار تو گذراندیم و مهم اینه که همش در کنار تو به روزهای زیبا تبدیل می شدن چون عشقی مثل تو کنارمون بود.... انگار همین دیروز بود که صدای سکسکه ها تو با هیجان درون شکمم حس می کردم ... انگار همین دیروز بود که صورت زی...
7 بهمن 1395

آغاز سال 2017 مبااااااااارک

سلام سلام آقا کوچولوی من...شادمهرشاه من! پسرگلم امیدوارم روزی که این خاطراتو میخونی با فرزندت نشسته باشی و کلی باهم به این مطالب و کارای تو بخندین! شاید یکی از اهداف من واسه ساخت این وبلاگ این بود که لحظه به لحظه خاطرات کودکیتو که بیشتر ما از یاد میبریم به یاد بیاری و لذت ببری... آمیــــــــــــــــــــــــــــــــن! خب هورااااااااااااااااااااااااااا بریم سراغ پسرک شیطون من!  مثل همیشه اول بریم سراغ کارای جدید و بامزت: اول بگم از شعرهایی که میخونی عشقم ! تقریبا 22 ماهه بودی که دیگه به طور کامل شروع به حرف زدن و شعر خوندن کردی...یعنی قبلش ما نصفه شعر و میخوندیم تو نصفه دیگه شو یا حرفهاتو نصفه میزد...
14 دی 1395

روزهای طلایی مادر و پسری

سلااااااااااااااام جینگووووووولی مامان گوگوووووووولی مامان امروز که دارم برات مینویسم دقیقاً 21 ماهت تموم شده گلم... انشالله تمام زندگیت مملو از شادی و عشق و خوشبختی باشه جیگل مامان خب تو پست قبلی گفته بودم میخوایم بزاریمت مهدکودک اولش خیلی میترسیدی و گریه می کردی ، این مهدکودک و همکارم معرفی کرد و گفت هم خیلی قشنگه هم مربی هاش خیلی خوبن هم مدیرش خیلی مهربونه...اوایلش کم کم گذاشتیمت یک ساعت دو ساعت، بعدش کم کم گریه هات کم شد و شکر خدا خوشت اومد... خدا رو هزار مرتبه شکر که مهد خیلی خوبیه و کلی شعر بهت یاد دادن، عمو زنجیرباف میخونی...لی لی حوزک میخونی... اسم مهدتم میپرسیم میگی: دوردانه ها...هر وقتم میگیم بسم الله میگی: قل هُب...
27 مهر 1395

تابستون 95 رنگارنگ!

سلام نفس مامان عسل مامان جیگل مامان عشق مامان 20 ماهگیت مبااااااااااااااااااااااااارک شادمهر شاااااااااااااااااااه من! شیر مادر قطع شد! عزیزم روزها سریع و در پی هم میگذرند و تو بزرگ و بزرگتر و فهمیده تر و هوشمندتر از قبل میشی ... الآن وارد 21 ماهگی شدی و از ابتدای 21 ماهگی از شیر مادر گرفتمت اما...خیلی برای همه عجیب بوووود که انقدر راحت بود!!! آخه مدتها بود خیلی به شیر مادر وابسته شده بودی و با جیغ و گریه فقط شیر یا به قول خودت هیر میخواستی و دست از شیر خوردن نمیکشیدی مگر با گریه و به زور! ...منم دیدم هر بار شیر خوردن تو با گریه ی تو و عذاب کشیدن من تموم میشه تصمیم گرفتم کم کم کمش کنم و قطش کنم، پروسه کم کردن...
29 شهريور 1395

18 ماهگیت مبارک!

سلااااااااااااااااااااااااام جیگلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم تفلد 18 ماهگیت مباااااااااااااااااااااااارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک سال و نیم گذشت.... خیلی زووووووود... خیلی سخت... خیلی زیبا... خیلی شیرین... پر از شور زندگی...پر از شادی و مهر با وجود شادمهرم... رو زهای قد کشیدنت...زبون باز کردنت....تاتی کردن و راه افتادن و دویدنت...شیطنت های جدیدت روزهای زیبایی که هر لحظه ش زندگیه و امید به زندگی من و بابایی و صدچندان میکنه با وجود تو... من یک سال و نیم پیر شدم و تو یک سال و نیم بزرگ شدی خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم که فرشته ی بازیگوش و خووووووووووووبی مثل تو خدا بهم داده. ..همیشه ...
26 مرداد 1395

عید فطر مبااااااااالکه مباااااااالکه!

سلامممممممممم به روی ماهت به چشمون سیاهت نفسم   عید فطر مبااااااااااااارک طاعات همه قبول     عزیزکم کوکولوی من (به قول خودت وقتی قند میخوای میگی کوکولو کوکولو) از اینکه جلو چشمام هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی کلی کیف میکنم و خوشی میکنم و خدای مهربون و شکر میکنم... گل پسرم قند عسلم الآن حدود یک سال و نیمته و شیطونی هات دیگه داره از کنترل همه خارج میشه!! از همه جا میکشی میری بالا بعد به خودت میگی انگوری انگوری! از مبل ها میری بالا میگی دلختی (درختی - یه بار یکی گفت مث میمون درختی میره از همه جا بالا و تو ذهنت موند!) گوشه ای از کارای انگوری مامان و بابا! اینم نمونه ای دیگ...
20 تير 1395

شیرشاه خجالتی من!

سلام عزیزدلم شیرکوچولوی من! قربون شکل ماهت برم گل پسرم این روزها بسیااااااااااااااااااااااااااااار شیطون شدی در حدی که گاهی نمیتونیم از پس شما بر بیایم!   گاهی مثل شیر کوچولوها میگی: وَوووووووووووو اوووووووو بعدش خودت میگی تَسیدم   جدیدا مثل بالرین ها همش سعی میکنی روی نوک پنجه هات راه بری خیلی خنده داااااااااره فکر کنم از خانومهایی که کفش خیلی پاشنه بلند میپوشن یاد گرفتی!   عاشق اینم که وقتی میای بغلم اول دَق میکنی و تو چشم من زُل میزنی بعد من میگم مامانیو دَق کردی؟! بعد نازم میکنی میگی نااااااااانی ناااااااااانی ... خیلی کیف میکنم که بعضی وقتها هم دهنتو باز میکنی میخوای مامانی و بخوری قلبونت برم من ...
8 خرداد 1395

سال 1395 رسید...!

سلام به روی ماهت عزیز دلم پسر نانازم اول معذرت میخوام که بازم دیر شد آپدیت وبلاگت حالا بهت تو این پست دلایلشو میگم، سعی می کنم چیزی از قلم نیافته تو این سه ماه...  مثل همیشه اول بریم سراغ کارات یا بهتر بگم شیرین کاریات بعد هم بریم سراغ اتفاقات زندگیون... عزیزدلم طوطی کوچولوی مامان، مامان فدای زبون کوچولوت بشه بیشترین تغییرات این سه ماه در شما تو حرف زدنته، دیگه میتونی دو کلمه ای حرف بزنی و گاهی جمله بسازی باهاشون... فقط کافیه وسط حرفهامون یه حرف جدید باشه و تو خوشت بیاد زود تکرارش میکنی... ماشالله به تو پسرم دایره لغاتت خیلی زیاد شده... اوایل فکر می کردیم فقط تکرار میکنی و معانیشونو نمیدونی ولی بعد از چند ن...
21 ارديبهشت 1395

طوطی کوچولوی ما

سلام عزیزم گلم نفسم عشقم زندگیم امیدم همه کسم پادشاه قلبم امروز دقیقا 13 ماهته که دارم برات مینویسم... بریم ببینیم این یک ماه عزیز دلم چه کارایی کرده: پسر گلم الهی مامان فدات بشه تقریبا 18 روز بعد از اینکه واکسن یک سالگیتو زدیم، حالت بد شد! کلا انگار به این واکسن بدنت حساسیت داره چون روزی هم که واکسنو زدی تا چندین ساعت همش درد داشتی و گریه میکردی  ... از عوارضشم گفته بودن صورت جوش میزنه! البته تو صورتت جوش نزد ولی تب شدید داشتی چند روز بی حال و بی اشتها بودی عزیزدلم، مامانت اصلا طاقت نداره پسر کوچولوی شیطون و بازیگوشش بی حال بشه و بیافته یه جا برا همین شب اول که تبت خیلی شدید بود و با پاشوره و استامینوفن هم پایین نیومد سا...
25 بهمن 1394