طوطی کوچولوی ما
سلام عزیزم گلم نفسم عشقم زندگیم امیدم همه کسم پادشاه قلبم
امروز دقیقا 13 ماهته که دارم برات مینویسم... بریم ببینیم این یک ماه عزیز دلم چه کارایی کرده:
پسر گلم الهی مامان فدات بشه تقریبا 18 روز بعد از اینکه واکسن یک سالگیتو زدیم، حالت بد شد! کلا انگار به این واکسن بدنت حساسیت داره چون روزی هم که واکسنو زدی تا چندین ساعت همش درد داشتی و گریه میکردی ... از عوارضشم گفته بودن صورت جوش میزنه! البته تو صورتت جوش نزد ولی تب شدید داشتی چند روز بی حال و بی اشتها بودی عزیزدلم، مامانت اصلا طاقت نداره پسر کوچولوی شیطون و بازیگوشش بی حال بشه و بیافته یه جابرا همین شب اول که تبت خیلی شدید بود و با پاشوره و استامینوفن هم پایین نیومد ساعت 10 شب بردیمت بیمارستان قدس قزوین پیش دکترش، گفت سرما خوردی و شربت سرماخوردگی و بروفن و آموکسی کلاو داد!!! من که قبلا چشمم از این چرک خشک کنها ترسیده بود تب برها و سرماخوردگی رو بهت دادم و تا صبح با بابا ناصر بالاسرت مواظبت بودیم ولی چرک خشک کن و ندادم چون دیدم سرفه و آبریزش نداری فقط تب داری و صبر کردم تا فردا بعد از ظهر تا بردیمت پیش دکتر خودت دکتر امامی عزیز بهت دارو داد و بسیار تشویقمون کرد که آموکسی کلاو بهت ندادیم چون گفت خیلی چرک نداری فقط کمی گلوت قرمز شده و خدا رو شکر کم کم خوب شدی...
عزیزم خیلی پسر شیطون و بازیگوشی شدی مامانی! واقعا لحظه ای نمیشه تنهات گذاشت! رفتی کیس کامپیوتر عمو یاسر و آهن های داخلشو که پشت درشه کندی!!!!!!!!!! از دست تو تلویزیونها همه رفته روی دیوار و سینما خانگی ها همه خوابیده روی زمین!!! از مبل ها میری بالا و آیفون و برمیداری!!! همش در حال دویدن و فعالیت هستی!!!!تازگی ها هم یاد گرفتی میچرخی دور خودت و میگی هَ هَ ... هِ هِ ... هُ هُ بعدش میوفتی رو زمین و گل های فرش و که دورت میچرخه میخوای بگیری!!! فدای بازیهای خوشگلت بشه مامانت...در کابینت ها هم که از تو در امان نیستن تا ولت کنیم میدویی در اونا رو باز کنی و همه چیو بریزی بیرون!!! ولی در کل خیلی با محبتی عزیزم همش راه میری میگی مامان... بابا... اعظم... دادا... مامَنا... دادی (دایی)... وقتی عمه ت میره بیرون بابات یا حتی بابابزرگ پشت سرشون یه عالمه گریه میکنی... دیگه هم گول نمیخوری و حتی اونورا هم ببریمت که حواست پرت بشه متوجه میشی و به کسی که میخواد بره بیرون میچسبی و از بغلش نمیای پایین...عاشق اینی که یکی باهات بازی کنه و همش میخندی قربون خنده هات عزیزکم...
روز 14 بهمن هم پسر عموت آدرین در بیمارستان پیامبران تهران به دنیا اومد...
یه خرده کوچولو موچولوئه ولی خیلی خوشگله... دعا کن اونم بتونه شیر مامانشو بخوره و زودی بزرگ و تپل بشه...
میدونی که مامان مریم هم تولدش 14 بهمنه رفتیم پیششون و یه جشن کوچولو گرفتیم و براش یه نیم ست نقره بردیم...انشااله بتونیم طلاشو براش بگیریم...
25 بهمن هم روز ولنتاین بوووووود پسرم روز عشااااااق بود عشق من...اینم کادوی بابات به مامانت!! خیلی باهاش ذوق کردم خیلی کیف داد...نی نی نیستمااااااا ولی کودک درونم خیلی ذوق کرد!!!
وای راستی اینم بگم که یاسمن دختر داییم دفاعیه فوق لیسانس مهندسی متالوژیشو از دانشگاه امیرکبیر با نمره عااااالی قبول شد... باریکلاااااااااااااااااا دوست دارم روزی تو هم بشی مهندس مامان انشااله..
طووووووووووووطی کوچولوووووووووووووی مامااااااااااااااااااااااان
وای بگم برات که هرچی میشنوی میگی هرچی... مثلا هویج (هَییج) ... شیطون (دیِدون)... بُدوووووووو... بُلوووووو... نَیاااااااا... عَمه...میگیم شادمهر مامان و چندتا دوست داری؟ -شادمهر: پَ تا ... وقتی یه نی نی یا عکس نی نی میبینی اول میری میگی دَع بعدش دستتو میکشی روش میگی نااااااانی نااااااااانی (نازی) و.......... انشااله سعی میکنم بیشتر از شیرین زبونیهات فیلم بگیرم تا خودت بعدها ببینی و مثل ما کیف کنی عشششششششششق مامان و بابا
شرح شیطونی های شادمهر به روایت تصویر:
موش مامان بغل باباش قایم شده تازه از خواب بیدار شده
کلوچه مامان
اینجا گل سر مامانی و زدی به سرت تندتند به خودت میگی به به!!!
اینجا هم مامان مریم میگه اصلا شبیه خودت نیستی!
مامان بابا از ته دل عاااااااااااااشقتن عزیزززززززززممممم