شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

طوطی کوچولوی ما

1394/11/25 11:34
1,105 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم گلم نفسم عشقم زندگیم امیدم همه کسم پادشاه قلبمhttp://zibasaz.niniweblog.com/

امروز دقیقا 13 ماهته که دارم برات مینویسم... بریم ببینیم این یک ماه عزیز دلم چه کارایی کرده:

پسر گلم الهی مامان فدات بشه تقریبا 18 روز بعد از اینکه واکسن یک سالگیتو زدیم، حالت بد شد! کلا انگار به این واکسن بدنت حساسیت داره چون روزی هم که واکسنو زدی تا چندین ساعت همش درد داشتی و گریه میکردی گریه... از عوارضشم گفته بودن صورت جوش میزنه! البته تو صورتت جوش نزد ولی تب شدید داشتی چند روز بی حال و بی اشتها بودی عزیزدلم، مامانت اصلا طاقت نداره پسر کوچولوی شیطون و بازیگوشش بی حال بشه و بیافته یه جاغمگینبرا همین شب اول که تبت خیلی شدید بود و با پاشوره و استامینوفن هم پایین نیومد ساعت 10 شب بردیمت بیمارستان قدس قزوین پیش دکترش، گفت سرما خوردی و شربت سرماخوردگی و بروفن و آموکسی کلاو داد!!! من که قبلا چشمم از این چرک خشک کنها ترسیده بود تب برها و سرماخوردگی رو بهت دادم و تا صبح با بابا ناصر بالاسرت مواظبت بودیم ولی چرک خشک کن و ندادم چون دیدم سرفه و آبریزش نداری فقط تب داری و صبر کردم تا فردا بعد از ظهر تا بردیمت پیش دکتر خودت دکتر امامی عزیز بهت دارو داد و بسیار تشویقمون کرد که آموکسی کلاو بهت ندادیم چون گفت خیلی چرک نداری فقط کمی گلوت قرمز شده و خدا رو شکر کم کم خوب شدی... 

عزیزم خیلی پسر شیطون و بازیگوشی شدی مامانی! گیج واقعا لحظه ای نمیشه تنهات گذاشت! رفتی کیس کامپیوتر عمو یاسر و آهن های داخلشو که پشت درشه کندی!!!!!!!!!! از دست تو تلویزیونها همه رفته روی دیوار و سینما خانگی ها همه خوابیده روی زمین!!!خندونک از مبل ها میری بالا و آیفون و برمیداری!!! همش در حال دویدن و فعالیت هستی!!!!niniweblog.comتازگی ها هم یاد گرفتی میچرخی دور خودت و میگی هَ هَ ... هِ هِ ... هُ هُ بعدش میوفتی رو زمین و گل های فرش و که دورت میچرخه میخوای بگیری!!!خنده فدای بازیهای خوشگلت بشه مامانت...در کابینت ها هم که از تو در امان نیستن تا ولت کنیم میدویی در اونا رو باز کنی و همه چیو بریزی بیرون!!! ولی در کل خیلی با محبتی عزیزم همش راه میری میگی مامان... بابا... اعظم... دادا... مامَنا... دادی (دایی)... وقتی عمه ت میره بیرون بابات یا حتی بابابزرگ پشت سرشون یه عالمه گریه میکنی... دیگه هم گول نمیخوریniniweblog.com و حتی اونورا هم ببریمت که حواست پرت بشه متوجه میشی و به کسی که میخواد بره بیرون میچسبی و از بغلش نمیای پایینniniweblog.comniniweblog.com...عاشق اینی که یکی باهات بازی کنه و همش میخندی قربون خنده هات عزیزکم...

روز 14 بهمن هم پسر عموت آدرین در بیمارستان پیامبران تهران به دنیا اومد...

یه خرده کوچولو موچولوئه ولی خیلی خوشگلهبوس... دعا کن اونم بتونه شیر مامانشو بخوره و زودی بزرگ و تپل بشه...

میدونی که مامان مریم هم تولدش 14 بهمنه رفتیم پیششون و یه جشن کوچولو گرفتیم و براش یه نیم ست نقره بردیم...انشااله بتونیم طلاشو براش بگیریم...

25 بهمن هم روز ولنتاین بوووووود پسرم روز عشااااااق بود عشق منمحبت...اینم کادوی بابات به مامانت!! خیلی باهاش ذوق کردم خیلی کیف داد...خندونکنی نی نیستمااااااا ولی کودک درونم خیلی ذوق کرد!!!niniweblog.com

 

وای راستی اینم بگم که یاسمن دختر داییم دفاعیه فوق لیسانس مهندسی متالوژیشو از دانشگاه امیرکبیر با نمره عااااالی قبول شد... باریکلاااااااااااااااااا تشویقدوست دارم روزی تو هم بشی مهندس مامان انشااله..

طووووووووووووطی کوچولوووووووووووووی مامااااااااااااااااااااااانniniweblog.com

وای بگم برات که هرچی میشنوی میگی هرچی... مثلا هویج (هَییج) ... شیطون (دیِدون)... بُدوووووووو... بُلوووووو... نَیاااااااا... عَمه...میگیم شادمهر مامان و چندتا دوست داری؟ -شادمهر: پَ تا زیبا ... وقتی یه نی نی یا عکس نی نی میبینی اول میری میگی دَع بعدش دستتو میکشی روش میگی نااااااانی نااااااااانی (نازی) بغلو.......... انشااله سعی میکنم بیشتر از شیرین زبونیهات فیلم بگیرم تا خودت بعدها ببینی و مثل ما کیف کنی عشششششششششق مامان و  باباniniweblog.com

شرح شیطونی های شادمهر به روایت تصویر:

موش مامان بغل باباش قایم شده تازه از خواب بیدار شدهniniweblog.com

کلوچه مامان

اینجا گل سر مامانی و زدی به سرت تندتند به خودت میگی به به!!!قه قهه

اینجا هم مامان مریم میگه اصلا شبیه خودت نیستی!

مامان بابا از ته دل عاااااااااااااشقتن عزیزززززززززممممم

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامانی
4 اسفند 94 17:09
سلام مامانی نی نی های من تقریبا هم سنن، کارهاشون هم خیلی شبیه همه، وقتی متنت رو می خوندم انگار خودم از کارهای برنا نوشته بودم ، برام جلب بود. آموکسی کلاو؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای یه بچه یک ساله؟؟؟؟ بعد واکسن یکسالگی برنا هم چند روزی تب شدید داشت و بدنش جوشهای ریز قرمز زد و بعد هم خوب شد، من ایبو پروفن می دادم که دردش کم بشه، واکسن یکسالگی بخاطر سرخجه خیلی بچه ها رو اذیت می کنه اما براشون خیلی خوبه، یه پیشنهاد هم از تجربه شخصی، پزشک پسرم فوق تخصص عفونی اطفاله و دادن آنتی بیوتیک، شربت سرماخوردگی و دیفن هیدرامین رو زیر 3 سال ممنوع می دونه، هر وقت برنا سرما می خوره براش شربت کتوف تجویز می کنه، خواهر زاده 4 ساله من هم از همین دارو استفاده می کنه، خیلی اثرش خوبه، تا وقتی خلط و آب بینی بچه شفافه بچه عفونت نداره
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
سلاااااااااام کجاها بودییییییییییین؟؟ ممنوووووونم از تجارب خوبتون مرسسسسسسی
کیان
9 اسفند 94 9:51
خیلی شیطون شدی شادمهر جون مخصوصا وقتی خندیم که تلوزیون از ترس شما رفته روی دیوار راستش من تا این حد شیطون نیستم وخیلی حساسم که توی خونه هر وسیله ای سر جای خودش باشه کافی بابایی یک چیزیی رو سر جاش نزاره اینقدر دعواش میکنم تا اونو بزار سر جاش . راستی تولد پسر عموتم مبارک
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
آفرین به شما پسر خوب و منظم
کیان
14 فروردین 95 10:08
شادمهر جون عیدت مبارک
کیان
4 اردیبهشت 95 10:17
شادمهر جون سال نو مبارک . به مامانی بگو تنبلی نکنه وبلاگتو زود به زود آپدیت کنه. حیفه دفتر خاطراتت خالی بمونه
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
چشششششششششم عزیزم به فکرش هستم جمع و جور کردن این همه عکس و مطلب یه کم زمان بره وگرنه تا حالا آپدیت کرده بودم
کیان
14 اردیبهشت 95 13:37
به نظر شما وقتی شادمهر جون بزرگ شد و به وبلاگ خاطراتش مراجعه کرد دید سه ماه تموم مامانش براش هیچی ننوشته پیش خودش چه فکری میکنه. نه خاله آخه این درسته سه ماه تو وبلاگ بچه حتی یک نقطه هم نگذاشتید
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
وای راست میگین نمیخوام توجیه کنماااااااا ولی هم سرمون خیلی شلوغ بود درگیر جابجایی خونه و عید و مریضی بودیم وقت نکردیم، همینکه خیلی اتفاقات زیاد نبودن حالا یهو همه رو باهم میزارم معذرت میخوام