شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

اندر تدارکات ورود شاهزاده من

سلاااااااااااااااااااام خرمالوووووووی مامان چطوووووووووووووووری شیطونک من! نفس هام با حرکات تو تنظیم میشه این روزها! امیدوارم جات تنگ نباشه عزیزم میدونم داری کلی بازی میکنی و از حالا عاشق بازی هستی چون خوندم از 33 هفتگی به بعد با بند نافت هم بازی میکنی... بعضی وقتها با منم بازی میکنی هرجا دستمو میزارم تو هم میزنی قدش نمیدونم چرا اصلا دیگه روزها نمیگذره!!  من همش میخوام زودتر بگذره و بغلت کنم خب دل تنگتم جیگلم چیکار کنم؟   این روزها بابایی ناصرت بیشتر از قبل حست میکنه، نازت میکنه، و باهات حرف میزنه و همش واسه دیدنت روزها رو میشمره... همش میگه شادمهرمو با خودم میبرم اینور اونور و مطمئنم و منو خی...
13 آذر 1393
1093 11 11 ادامه مطلب

وااااااااای خدا دیگه چیزی نمونده ^_^

هفتگی مباااااااااااااااااااارک سلااااااااااااااااام سلام هزارتا سلااااااااااام نفس مامان چند روزی بود میخواستم برات کلی خاطره این روزها رو بنویسم هر بار اومدم بنویسم گفتم نه الان وقتش نیست بزار حسابی سرحال باشم بعد... امروز صبح کلی مطلب واست نوشتم و کلی ذوق و هنر و عشق در وکردم، که یهو کامپیوتر هنگ کرد همش پریـــــــــــــــــــــــــــــــــــد  الانم تا میام واست بنویسم یکی یه کار بهم میگه دیگه همه چیو گذاشتم کنار که با تک تک بندهای وجودم و از اعماق قلبم واست بنویسم. اول بگم دیدی مامان زرنگ و خوش قولی شدم... هم دکتر رفتم، هم آزمایشگاه، هم نینی گرافی...بزار اول از اینا واست بگم: دکتر: اوایل هفته ...
3 آذر 1393

اندر احوالات این روزهای مامان مژده

سلام گنجشک کوچولوی مامان باز دوباره صبح شنبه شد و مامان دلش خواست اول به وبلاگ تو سر بزنه و کلی برات درد دل کنه بعد بره سر کاراش... عزیزدلم حالت چطوره؟ تو دل مامان راحتی؟ همه چی خوبه؟ خوش میگذره؟ آب و هوا چطوره؟ یه خورده جات تنگ شده آره؟ میدونم مامان جون، چون دل من هر روز داره کش میاد و صبح ها درد کش اومدنشو کامل حس میکنم...فکر کنم هی با اون پاهای کوچولوت فشار میدی تا بلکه یه کم جات باز بشه پسر بازیگوش خودم... عشقم وجودم زندگیم چند روزیه مامان بدجوری بدنش خارش گرفته به حدی که تمام دست و پام و... از خارش کنده کنده کردم... یه سری میگن واسه باد بارداریه، یه سری میگن واسه خاطر گرمی خوردن زیاده (آخه میدونی من برای اینکه کلی حالت خ...
24 آبان 1393

فقط 12 هفته تا بغل کردنت مونده عشق مامان

عشق مامان سلام پسر طاهرم شادمهرم نمیدونم چرا هر روز که میام سرکار نرسیده و هیچ کاری و شروع نکرده اول میام به وبلاگ تو سر میزنم!!! انگار بهم آرامش میده که میخونم پسرم نفسم عسلم تو این مدت که مهمون دل مامانشه چه کارایی کرده و میکنه... تازه کلی به وبلاگ دوستهات هم سر میزنم و وقتی می بینم ماماناشون از لحظه لحظه های بزرگ شدنشون عکس میزارن کلی ذوق می کنم به امید روزهایی که منم واسه هر لحظه از بزرگ شدنت کلی خاطره و عکس اینجا واست یادگاری میذارم میوه کوچولوی من اونروز با مامانی مریم رفتیم پیش دکتر اخوان با وجود اینکه بعد از دو سه ماه وقت گرفتن و سر ساعت 6 (سرموقع) اونجا بودیم بازم یک ساعت و نیم منتظر موندیم... اول من رفتم تو و خانم د...
19 آبان 1393

مادرانه

مامان که شدم : به پسرم خیلی محبت می کنم ، اونقدری که بزرگ شد با عشقش مثل یه پرنسس رفتار کنه تا جفتش بفهمه که پسرم تو دستای یه ملکه بزرگ شده !! روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقانه رو با تموم وجودش یاد بگیره !! بهش یاد میدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهان کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه ! بهش یاد میدم که خانمها آقابالاسر و سایه ی سر نمیخوان، عشق، دوست و همراه صمیمی می خوان ! بهش یاد میدم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه، چون  دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! بهش یاد میدم اونقدر عاشقونه به عشقش نگاه کنه انگار قحطی آدمه !! براش کادوهای کوچک با معنی می خرم تا کادو د...
17 آبان 1393

پسرک حسینی من در دهه محرم

سلاااااااااااااام گل پسر نانازم امروز که دارم این مطلب و برات مینویسم حدودا شش ماهه که تو دل مامانی هستی، کلی شیطون و بازیگوش شدی و من از شیطونی هات کلی ذوق می کنم عزیززززززززم  عزیزم این روزها تو دهه محرم هستیم...حدود 1400 سال پیش در این روز امام حسین (ع) به همراه 72 نفر از یاران با وفاش در صحرای کربلا به شهادت رسیدند...و ما مسلمانها بخاطر اینکه عاشق اهل بیت هستیم و بخاطر وقایع سختی که این روز بر ایشان و خانواده و یاران عزیزشان گذشت سوگواری می کنیم و دلمون پر از اندوه میشه  عشق مامان همیشه دوست دارم سرلوحه همه کارات تو زندگی اهل بیت و قرآن باشه و بعدها خودت در مورد عمق حکمت واقعه عاشورا مطالعه کنی و پیام های آن رو...
11 آبان 1393

پسرکم دایی رضا منتظرته :-)

شادمهرگلم خیلی واسه دیدنت و بغل کردنت لحظه شماری میکنم  امروز دایی رضات وبلاگتو دید اول کلی تعریف کرد و خوشش اومد اینجوری: بعدشم کلی از دایی رضا شدنش ذوق کرد و اینجوری نشون داد:   عزیزدل مامان...امروز یکی از همکارای خووووبم تو اداره به اسم خانم آتشگران کلی در حقمون محبت کرد و موضوع بارداری منو به رییس گفت و بار سنگینی که رو دوشم بود و برداشت انقدر با محبت و شوخی با رییس صحبت کرد که ایشون هم با وجود کمی ناراحتی در خصوص عقب موندگی کارها و اینکه کارها زیاده و شش ماه مرخصی چطوری کارها رو پیش  ببریم، اما لبخند زد و تبریک گفت و با ملایمت گفتن که اصلا نگران نباشم... بیا باهم اول از خانم آتشگران تشکر کنیم و ...
30 مهر 1393

تولد بابایی بزرگ جون علیرضا در کنار دریاچه چیتگر

شادمهر گلم پسر عزیزم، نازنین ترینم، الان دیگه بیشتر از نیمی از بارداری مامان تموم شده و حرکات تو و ضرباتتو بیشتر و بیشتر حس می کنم، از اینکه تو وجودمی، تکون میخوری، میچرخی، شیطونی می کنی، کلی خدا رو شکر میکنم، هنوزم باورش سخته واسم که یه موجود گل و دوست داشتنی داره تو وجودم شکل می گیره و رشد میکنه، گل پسرم چند وقتیه که مامانی خیلی حالش بهتره هیچ مشکلی ندارم عزیزدلم، فقط تنبلِ تنبلا شدم همش خوابم میااااااااااااااااااد. میخوام از همینجا از بابایی ناصرت خیلی خیلی تشکر کنم، خیلی کمکم میکنه، مخصوصاً صبح ها که میخوام برم سره کار اگه با تلاش های بابایی نباشه نمی تونم بیدار بشم!!! بابایی کلی واسمون صبحونه درست می کنه کلی با عشق صدامون میکنه تا...
27 مهر 1393

اولین شیطونی های قدرتمند شادمهرم در روز عید غدیرخم

عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مرتضی حلاوت دارد با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد                           پسر گل و شیطونم دیروز اولین عید غدیر برای تو بود  عید غدیر روزیه که حضرت محمد(ص) مولا و ولی مسلمون ها رو  حضرت علی (ع) معرفی کردند....عزیز دلم امیدوارم سرلوحه همه برنامه ها و کارات در طول زندگیت مولای بزرگوار ما حضرت علی (ع) و ائمه اطهار باشه .... به همین مناسبت دیروز مامانی مریم و بابایی علیرضا و دایی محمدرضا رو دعوت کردیم خونمون کلی هم مامانی مریم باهات حرف زد...
22 مهر 1393