شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

فقط 12 هفته تا بغل کردنت مونده عشق مامان

1393/8/19 12:28
406 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان سلام پسر طاهرم

شادمهرم نمیدونم چرا هر روز که میام سرکار نرسیده و هیچ کاری و شروع نکرده اول میام به وبلاگ تو سر میزنم!!! خندونکانگار بهم آرامش میده که میخونم پسرم نفسم عسلم تو این مدت که مهمون دل مامانشه چه کارایی کرده و میکنه... محبتتازه کلی به وبلاگ دوستهات هم سر میزنم و وقتی می بینم ماماناشون از لحظه لحظه های بزرگ شدنشون عکس میزارن کلی ذوق می کنم جشنبه امید روزهایی که منم واسه هر لحظه از بزرگ شدنت کلی خاطره و عکس اینجا واست یادگاری میذارممتنظر

میوه کوچولوی منبوس

اونروز با مامانی مریم رفتیم پیش دکتر اخوان با وجود اینکه بعد از دو سه ماه وقت گرفتن و سر ساعت 6 (سرموقع) اونجا بودیم بازم یک ساعت و نیم منتظر موندیم... خواب آلوداول من رفتم تو و خانم دکتر صدای قلبتو شنید و گفت بهت تبریک میگگگگگگگگم قلب پسرت خیلی خوب میزنه...محبتواااااااای از شوق داشت اشکم درمیومد... گفتن که الان 28 هفته تمام هست که تو دل مامانی و طبق محاسبات خانوم دکتر 7 بهمن به سلامتی به دنیا میای انشاالله...بغلوزنمم گرفت که اینجا نگم بهتره!!! خندونکزبانولی گفت باید تا دی ماه که بهم وقت داده 2 کیلو وزنمو کم کنم... بی حوصلهعزیزدلم خانم دکتر گفت نینیت ماشالله خوب و درشته و با گفتن این حرفش انگار دنیاااااااااااا رو بهم دادن made by Laieفقط تنها مشکلم کم خونیمه که برام آزمایش نوشت که اگه کم خونیم جدی باشه قرص قوی بده که مشکلی پیش نیاد انشاالله...منم تصمیم گرفتم برعکس قبل کلی میوه و شیر و گوشت و چیزهای آهن دار مفید بخورم که حسااااااااابی پسرم باهوش و سرحال و تپل و مپل بشه....الههههههی من فداش بشم همینجوری که واست مینویسم ذوق میکنم هی ... این خانم دکتر مهربون و ماهر دایی رضا رو هم به دنیا آورده و وقتی مامانمم اومد تو بعد از 18 سال دیدش شناختش!!!!!! تعجبو گفت وااااااااای اصلا بهت نمیاد زایمان دخترت باشه خودت هنوز جوونی!!! بیا با هم بگیم هزاااااااار ماشاالله به مامانی مریم جوون و نازمون خدا واسمون همیشه سلامت نگهش داره...بگم از بابایی علیرضا که طفلک اونم دو ساعت تمام پایین مطب تو ماشین منتظرمون بود و بابایی ناصر خودت هم که نگووووو هی زنگ میزد پس چی شد پس کجایین کلی واسه گل پسرش نگران بود...آرام

مامانی این روزها و هفته های آخر خیلی خیلی دیر میگذرن کچلنمیدونی واسه دیدن و بغل کردن و بوییدن و بوسیدنت چقدر لحظه شماری میکنممتنظر همش حرکاتت کم و زیاد میشه وقتی کم میشه نگران میشم وقتی هم زیاد میشه بازم نگرانت میشم ! خطاکلا همش به تو فکر می کنم که تو دلم چیکار میکنی هر لحظه... این روزها حسابی دو نفس شدم و همش سرفه میکنم، گاهی نفس کم میارم همین امروز صبح که از خواب بیدار شدم خواستم صورتمو بشورم داشتم تا سرحد مرگ میرفتم نفسم بالا نمیومد بابایی ناصر خیلی ترسید منم هی بلند نفس میکشیدم ولی نفسم بالا نمیومد داشت قفسه سینم میترکید که یهو بابا گفت اگه میخوای بالا بیار منم با اجازت کلی آب زرد بالا آوردم سبز خیلی تعجب آور بود! چون من ماه های اول هم جز دو سه بار زیاد استفراغ نداشتم فقط معده درد و حالت تهوع داشتم چرا تو ماههای آخر اینجوری شدم!؟! متفکر بعدا فهمیدم بخاطر نفس کم آوردنه...ماشالله پسرم قویه و کلی نفس لازم داررررره عزیززززززززززم بغلمحبت چند دقیقه بعدش خوب شدم فقط نگران تو بودم که به تو آسیبی نرسیده باشه خدای نکرده ولی وقتی دیدم حرکت میکنی فهمیدم سلامتی شکر خدا 

شادمهر معصوم و پاک و مطهرم بیا با قلب کوچولوت برای همه نی نی ها دعا کنیم:خدایا خودت حافظ و نگهدار همه نی نی ها باش و کمک کن سلامت به دنیا بیان و سلامت زندگی کنن آمین 

 

پسندها (8)

نظرات (5)

مامانِ نی نی
19 آبان 93 15:24
سلام عزیزم. لینکت کردم.
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
ممنووووووونم دوست جون منم لینک کردم
مامان محمدطاها
20 آبان 93 10:32
سلام عزیزم خدا برات حفظش کنه انشالله براحتی بارتو زمین بزاری خوشحال شدم بهمون سر زدین، من لینکتون کردم، بازم خوشحال میشم بهمون سر بزنین
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
ممنووووووونم که به شادمهر نیومده ی ماهم سر زدین خدا محمدطاهای نازنازیتونو براتون نگهش داره منم خوشحال میشم بهم سر میزنین
مامان پریناز
21 آبان 93 14:30
سلام مژده جون ایشالا شادمهر جون به سلامتی به دنیا بیادو بغش کنی. خیلی خوبه که من و شما زیاد باهم فاصله نداریم. نینی منم پسره و 11 بهمن تاریخ زایمانو زدن.با شما 4-5 روز بیشتر فاصله ندارم. فکر کنم میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم. نینی هامون هم همینطور. اگر دوست داشتی لینکم کن و بهم خبر بده خوشحال میشم.
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
سلاااااام دوست خووووبم مامان مهربون خیلی خوشحال شدم به وبلاگ پسرم سر زدی و خیلی بیشتر خوشحال شدم که نینی هامون تقریبا هم سنن خدا نی نی گلتونو سلامت بیاره تو بغلتون انشاالله خیلی خوشحالم که من وپسرم دوستای خوبی مثل شما و پسرتون پیدا کردیم
هستی مامی
21 آبان 93 17:34
سلام خانومي ممنون به وبلاگ دختريم سر زدين انشا الله به زودي و در يك چشم به هم زدني گل ژسرت مياد بغلت فقط موقع زايمان دعا يادت نره
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
سلام سلام دوست خوووبم...ممنونم از دعای خوبتون چشششم...دعا کنید زایمانم راحت باشه
مامان مریم
23 آبان 93 11:04
سلام عزیزم ایشالا که بسلامتی نی نیت بدنیا بیاد به منم سر بزنید
مامان مژی و بابا اژی
پاسخ
سلام مامان مریم جون نینیت مبارک باشه ممنون عزیزم...چشم حتما