سال خروس 96 مبارک
سلام گوگولیه مامااااااااااااااااااان عسل باباااااااااااااااا
(بعدها یادت باشه بهت بگم به زبان تو گوگولی یعنی چی)
آغاز سال 1396 خورشیدی مبارک بااااااااااااااااااد!
عشقممممممممممم
مثل همیشه اول بریم سراغ خصوصیات خلقیات خودت:
برات بگم که این روزها هم یه مقدار عاقلتر شدی، هم روز به روز باهوش تر شدی، هم شیرین زبون تر، و هم خیلی حواست به وسایلهات هست،
از موردهای عاقل شدنت مثلا دیگه دست به وسایل برقی نمیزنی، برای دست زدن به وسایل کسی اجازه میگیری البته گاهی،
باهوشتر شدنت هم مثل حفظ شدن سریع آهنگ، قرآن، به کاربردن حرفهای قلمبه سلمبه، (که متاسفانه یادم نمیاد)
شیرین زبونی هاتم اینه که همه جا حواست به همه هست و کلی براشون شعر میخونی و قرآن میخونی و توجه همه رو به خودت جلب میکنی، عاشق دوتا آهنگ از آقای محسن چاووشی هستی، یکی ( آمد بهار جانها ای شاخ تر برقصا) یکی دیگه هم ( بمیرید بمیرید از این نفس بترسید که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید) همشو کامل میخونی، بابا ناصرت میگه انقدر کلماتش سخته من نمیتونم بخونم و یادم نمیمونه متنش تو چجوری میخونیشون؟!!؟!؟ متاسفانه همش هم میری سراغ موبایل مامان یا بابا و خودت میری آهنگها رو پیدا میکنی و انقدر میگردی تا آهنگهای مورد علاقه تو پیدا کنی
خیلی هم حواست به اسباب بازیها و بالش و توپ و وسایلت هست، عاشق لباس فوتبالی هاتی و یه شب لباس فوتبالی هات خیس بود از ته دل اشک میریختی که بپوشیشون، همش هم میگی من بازیکن پرسپولیسم، من فوتبالیستم، پرسپولیس زلزله یه توپتم که شبیه توپ فوتباله ول نمی کنی و همش تو خونه هم مشغول فوتبال بازی هستی شوت میزنی و میگی چه گللللللللللللی عجب گلی بعدشم شادی بعد گل میکنی و می پری بعدش خودتو سر میدی رو زمین به بچه های دیگه هم بالش و توپتو نمیدی خیلی دوسشون داری نمیدونم این خوبه که برعکس مامان بابات حواست به وسایلت هست یا بده، در هر صورت فعلا شده جزئی از اخلاقیاتت...عاشق کشمش و پسته و بستنی هستی و متاسفانه شیر نمیخوری، شبا هم به هیچ عنوان نمیزاری پتو روت باشه و این باعث میشه همیشه آب بینیت به راه باشه... دیگه از شیرین کاری هات و حرفات یادم نمیاد حیف که یه کم دیر شد و یه سری کارای جالبت یادم رفت ولی از این به بعد جایی یادداشت میکنم که دیگه یادم نره...
عاشق سالن فوتبال و لباس فوتبالی و فوتبالی
شادمهر جونم نفسم جیگلم عزیزم، سال 96 امسال و با منطقه آزاد انزلی شروع کردیمممم، سال تحویل اونجا بودیم با مامانی مریم و باباعلی و دایی رضا و خاله حوری و خاله کتایون مامان مژده، عمه اعظم و عمه اکرم مامان مژده هم اونجا هستن و مغازه دارن برا همین سال تحویل خیلی خوب بود کلی دور هم بودیم، لب دریا رفتیم، پاساژ گردی کردیم.
لب دریا یه دوست پیدا کردی به اسم نیکی خانوم، اول دستتو گرفت که باهم برین بعدش که باباش باهاش بای بای کرد گریه کرد و رفت پیش باباش
13 بدر هم رفتیم اطراف زیباشهر یه جایی بود همش سبز و پر از درختهای شکوفه، اونجا هم خیلی پسر گلی بودی و فقط با راکت های بدمینتون بازی می کردی، 13 بدر با فامیلهای بابا ناصر بودیم...
دو سری هم قزوین گردی رفتم البته تو رو نبردم معذرت میخوام... اولی و که خوب شد نبردمت چون رفتیم سعدالسلطنه و وسط جشنواره بود و خیلی خیلی شلوغ بود، ولی سری دوم خیلی ناراحت شدم نبردمت چون رفتیم جاهای تاریخی قزوین و دیدیم که ناباورانه خیلی خلوت بود، مامان جون حتما جبران میکنم برات...
این پازل هم از همینجا برات خریدم
17 فروردین هم تولد باباناصر بود که رفتیم سفره خانه پردیس تو جاده الموت که اونجا کلی فشفشه بازی کردی و خوش گذشت... براش هم یه انگشتر و دستبند ست خریدیم...
اینم کادومون
یه کمم دید و بازدید رفتیم که تو همش پسر شیرین زبون و آقایی بودی فقط هنوز یه کم عاشق وسایل خونه ای اونم در جای جدید...
دوستت بنیامین پسر پسرخاله بابا ناصر
این عکسها هم گوشه ای از خانه رویایی خاله حوری مامان مژده س
اینم اون یکی دوستت که میشه پسر دختر خاله مامان مژده آقا محمدطاها
تولد مامان مژده هم که فرداس یعنی 12 اردیبهشت و تولد دادایاسرم دیروز بود یعنی 10 اردیبهشت، برا همین دیشب رفتیم سفره خانه پرستوووووو و جشن تولدهامون و با سالگرد عروسیمونو یکجا گرفتیم، آخه امروز 11 اردیبهشت مصادف با سالگرد عروسی مامانی و بابایی ته عزیزم، انشالله دومادی تو عجقم... بابا ناصرم برام یه ساعت خوشگل خریده بود دستش درد نکنه
11 اردیبهشت
با یه چند تا عکس بامزه از شادمهر بازیگوش خداحافظی می کنیممممممممم
بعد از مهد کودک و خستگی و خواب فرشته وار جلو تلویزیون