شهریور و مهر خسته کننده
سلام به زندگیمون نفسمون و فرشته مون شادمهر شاه قلبمون
عزیزدلم به امید روزی که این مطالب و میخونی و لذت میبری دارم برات می نویسم تا همه دوران کودکی و نوجوانی برات خاطره دوردست نباشه و همیشه برات در دسترس باشه...
امروز که تقریبا 33 ماهه هستی یعنی دو سال و 9 ماه، یا 990 روز یا 23760 ساعته که خدای مهربون یه فرشته ی شیطون جیگر بلا فرستاده برامون و برای تک تک ثانیه های با تو بودن خدای مهربون و شکر میگم و امیدوارم تا ابد سلامتی و شادی و عشق تجربه کنی و با مهر زندگی کنی....
پرتقال شیرین من! این دو ماه تقریبا خیلی آرام و تکراری و خسته کننده برامون گذشت، اولا بابا ناصرت کلی درگیر خونه سازی جدید مامان اعظیت بود و همه شون یه جورایی داشتن با مشکلاتش دست و پنجه نرم میکردن تا زودتر بتونن تمومش کنن و ساکن بشن، ثانیا بابا ناصرت از کار آزادش خسته شده بود و به دنبال کار تو یه شرکت یا اداره بود و اوضاع مالی چندان برای سفر مساعد نبود و خبر بدتر اینکه شیدا جون دختر خاله مامان مژده ت دچار یه بیماری سخت شده که تقریبا همه فامیل در حال دعا براش هستن و کسی دل و دماغ مهمونی گرفتن و بیرون رفتن نداره، ماهم همیشه کلی براش دعا میکنیم و نماز و قرآن میخونیم که انشالله به زودی بهبودیشو حاصل کنه... این ها همه دست به دست هم دادند که تقریبا این دو ماه تو خونه بمونیم و یه زندگی آرامی رو بگذرونیم...
از اخلاقیات جدید شما باید بگم که بسیار بسیار شیطون شدی، و هرکی اذیتت میکنه دقش میکنی، اگرم کار بدی انجام بدی مثلا با چیزی بزنی به دیوار یا تلویزیون هرچی بهت میگیم نکن گوش نمیدی، هر چی هم که میخوای جدیدا با یک گریه ی شدیــــــــــــــــــد سعی می کنی به خواستت برسی، به عنوان مثال وقتی عکسهای آتلیه رو گرفتیم همش میخواستی دستت باشه و وقتی ازت میگرفتیم که خراب نشه انقدر با تمام وجود گریه میکردی و می گفتی عکسمو بده عکسمو بده که حتی توی خواب هم گریه میکردی و میگفتی و تا این حد تو روحیه ت تاثیر گذار میشه، و اینجوری به یه سری چیزا گیر میدی و وقتی با نه مواجه میشی انقدر گریه میکنی که واقعا تو روحیه ت اثر میذاره، امیدوارم من و بابات بتونیم با صبر و حوصله این اخلاق بدتو ترک بدیم، گرچه تا الآن هیچکدوم از اخلاقات ثابت و ماندگار نبودن و دوره ای عوض شدن...
حالا بریم سراغ این چند وقت به روایت تصویر...
یه روز اوایل شهریور که مامان بزرگت اینا داشتن وسایلای خونشونو جمع میکردن دوتا شمع پیدا کردی حالا هی میگفتی کیک میخوام کیک میخوام، خلاصه یه دکمه پیدا کرده بودی براش دنبال کت بودی!!!
قربون ذوقت برم واسه یدونه کیک عزیزمممم
نمونه های خیــــــــــــــــــلی کوچک از خرابکاریات!!!
ادای مامان و در میاری آخه تو فسقلی؟!؟!
آلبالوی مامان با بدمینتون گیتار میزدی این شد که بدمینتون تبدیل شد به گیتار...
پسر قشنگم دوتا دوست ناناز و خوشگل تو این دو ماه مثل فرشته های نااااااااز به دنیا اومدن
اولی پسر دوست دوران دبیرستان مامان مژده الهام خانم که اسمش رایان جان که زاده مالزی هستن
دومی هم دخمل ناناز دوست اداره مامان مژده آرزوخانم به اسم فاطمه خانوم گل گلاب
عید غدیر هم تو اداره کلی سید داشتیم اینم نمونه هایی از عیدی های مامان مژده
اولین عکس پرسنلی شاهزاده من برای مهد!
شوماخر من!
اینجا هم دوتایی مادر پسری رفتیم پیتزا خولدیم!
یه روز هم با عمه کبری و بابا ناصری خودمونو دعوت کردیم کافی شاپ تالار شهر قزوین
اینم از روز جهانی کودک اواسط مهر ماه و کودک کوچولوی ما
26 مهر ماه هم که تولد پدر مهربانی هاااااااا باباعلی رضا جون بودش که ما چند روز زودتر رفتیم پیششون و باهمدیگه یه جشن کوچولو گرفتیم
با یه عکس جیگلی تا دیدار بعدی ازتون بای بای میکنم.... خوش باشین...